ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گفتو گو با مقصود فراستخواه، جامعهشناس
باید در شریعتی ناقدانه و سنجشگرانه اندیشید
همراه با گفتاری از محمدجواد غلامرضاکاشی
مهسا رمضانی
خبرنگار
29 خرداد ماه 1399 که پیشرو داریم چهل و سومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی میشود. با وجود گذشت حدود نیم قرن از درگذشت او، اما هنوز از او حرف می زنیم. ولی چرا؟ چه چیزی در اندیشه او، ما را ناگزیر از این رجعت می کند؟ چرا با وجود این سطح از اثرگذاری، شریعتی دیگری در تاریخ تفکر ما تکرار نشد؟ واکاوی چرایی این امر، موضوع گفت وگوی ما با دکتر مقصود فراستخواه، جامعه شناس و استاد دانشگاه شد. او دلایل قابل تأملی را برای این «بیجانشین ماندن شریعتی» ذکر میکند.
***
جناب فراستخواه، فکر میکنید چرا تاکنون شریعتی بیجانشین مانده است؟
شریعتی فرزند روزگار خود بود. او مؤلفی بود که تا حدی مخاطبان و زمانهاش نیز در تألیف خود او سهیم بودند. ما اغلب فکر میکنیم یک مؤلف همچون شریعتی و آلاحمد، بیرون گفتمانها و پارادایمها ایستادهاند و از بالا مینگرند و متنهای خود را با قدرت میسازند. در حالی که مؤلفها خود نیز، ساخته میشوند. مؤلفها فقط نمینویسند بلکه خود نیز نوشته میشوند. همانطور که شریعتی مینوشت، خود نیز نوشته میشد. متن شریعتی به شکل اجتماعی و در شبکهای با مقیاس ملی و جهانی آن روز ساخته شد؛ در نتیجه این شریعتی، دیگر امروز قابل تکرار نیست.
چرا؟
چون زمانهای که شریعتی میزیست، دوره جنگ سرد بود اما امروز از جنگ سرد گذر کردهایم. در زمانه شریعتی پارادایم چپ غالب بود در حالی که امروز پارادایم نئولیبرالی غالب است. در دوره شریعتی نوسازی در ایران یک ایدئولوژی دولتی فاسد بوروکراتیک بود؛ در نتیجه، نوسازی در زمان شریعتی امری مبتذل بود. اما امروز آن نوسازی را نداریم در برابرش برعکس، حاشیهها بر آن متن شوریدهاند و خود یک متن مسلط شدهاند. در گفتمان رسمی امروز جامعه، به نوعی خردستیزی و نوستیزی میبینیم. پس مسأله شریعتی «نوسازی» بود اما مسأله امروز ما «نوستیزی» است و دیگر آن نوسازی مبتذل مشکل ایران نیست؛ اما مشکلات دیگری هست.
چرا برای انسان امروزی و جامعه کنونی هنوز شریعتی جاذبه دارد؟ این دلبستگی که به اندیشه شریعتی وجود دارد، از کجا ریشه می گیرد؟
امروز در گفتمان رسمی ما فوبیاهایی نسبت به تمدن جدید و جهان نهادینه شده است که به نحو سیستماتیک نسبت ایران با دنیا را دچار خدشه میکند و ما را از همراهی خلاق، پرشتاب و پیشرو جهانی باز میدارد. در نتیجه، آن رتوریک خاص شریعتی با آن احساسها و هیجانات ایدئولوژیک بزرگ، طبعاً در جامعه امروز ما ساخته نمیشود. نمیتوان انتظار داشت همان متن شریعتی، امروز هم بازسازی شود. البته چون شریعتی فرزند اصیل کویر در شهر بود و به لایههای پایینتر طبقه متوسط بویژه در قشرهایی با علایق مذهبی در کف جامعه تعلق داشت فهمیدنی است گروههای دردمند بویژه مذهبی در جامعه ما هنوز دلبستگیهایی صمیمانه به اندیشه شریعتی دارند؛ چرا که او «اسلام» و «ایران» را و «سنت» و «عقلانیت» را توأمان و «خرد»، «آزادی»، «عدالت»، «عرفان» و «برابری» را یکجا میخواست.
شریعتی فقط قابل فروکاسته شدن به اجتماعیات و بویژه صورتبندی ایدئولوژیک آن نیست. در «کویریات» و «هبوط» ما با یک تنش عمیق وجودی و درد دیرین انسانی و خاطرات عمیق مواجه هستیم؛ مگر میتوانیم از آنها رخ برتابیم و بیاعتنا باشیم؟ آنها زبان آشنای ما از قعر کویر و آههای عمیق انسانی هستند. این ادبیات هنوز هم برای بخشهای زیادی از تنشهای وجودی ما و انسان امروزی و جامعه کنونی جاذبه دارد. ولی خود شریعتی به مثابه یک شریعتی، دیگر ساخته نمیشود؛ چون امروز مردم با مسائل متفاوتی درگیرند. «سلبریتیها» به نوعی میکوشند جایگزین «روشنفکران» شوند. بنابراین، شریعتی دیگری در زمانه ما، نه به آن صورت قبلی ساخته میشود و نه تکرار میشود.
با این حال، پس چرا هنوز هم از شریعتی حرف میزنیم؟
شریعتی، فراموش نمیشود چون او بخشی از خاطرات ما و تاریخ معاصر ما است. در او ژانری و رتوریکی هست که همچنان برای بخشهایی از جامعه پژواک دارد و معنا مییابد. در نتیجه نمیتوان گفت که جذابیت شریعتی یکسره از میان رفته است؛ اما وقتی عمیقتر مطالعه میکنیم دستکم بنا به مطالعات بنده، مراجعه امروزی به شریعتی نیز نوعاً به شکلی اقتضایی است؛ به تعبیری، یک نوع مراجعه زیباشناختی و گزینشی است؛ جنبههایی از اندیشه شریعتی بنا بر مقتضیات امروزی گزینش میشود و بعضی از معانی در دستگاه فکری او به شکل مفرد و موردی، مصرف میشود. این در حالی است که در دهه۵۰، شریعتی بهعنوان یک «دستگاه فکری منسجم» مورد رجوع قرار میگرفت؛ اما امروز شریعتی تنها مصرف میشود؛ «منبعی تاریخی» است و دیگر یک «مرجع» نیست.
گویی عصر نخبگان بزرگ به سر آمده و امروز اگر روشنفکرانی نیز باشند نوعاً روشنفکرانی آماتور در قد و اندازه کوچک، ارگانیک، محلی، موردی و معمولی هستند که درگیر مسائل خاصی مانند جنسیت، هویت، زیستبوم، مناسبات کار، اقوام، سبک زندگی و... هستند و حسب مورد هر یک در حوزه خاص اهمیت مییابند.
42 سال بعد از شریعتی، آیا اکنون نگاه جامعه به آرای او واقعبینانه شده است یا هنوز هم با «حب» و «بغض» از سوی موافقان و مخالفانش قضاوت میشود؟
شریعتی، روشنفکری «قابل احترام» و در عین حال «قابل انتقاد» است. در عین حال که نباید در شریعتی خیره شد نباید هم او را غارت کرد. این اخلاقی نیست. باید در شریعتی «ناقدانه» و «سنجشگرانه» اندیشید؛ نه اینکه در او متوقف شد. ما روی شانه غولهایی همچون شریعتی، آلاحمد، ساعدی و رحیمی ایستادهایم. چشمهای ما بهتر از آنها نمیبیند، اما چون روی شانه آنها نشستهایم شاید باهم و به کمک هم بتوانیم بیشتر ببینیم. نسلی که در زمانهای متفاوت از او زندگی میکند حق دارد دوباره در کار و بار خود مستقلانه بیندیشد و تصمیم بگیرد. نسلی که با مسألههایی به غایت پیچیده و متفاوت درگیر است که امثال شریعتی اصلاً درگیر نبودند.
شریعتی یک جریان از سنت متنوع روشنفکری است. اگر یک نسل بخواهد حتی این سنت را حاشا نکند باری نیاز دارد که در آن سنت، تجربههای تازهای کسب کند و بدون اینکه به پشتسر خیره شود، لحظه حال و مسیر سخت پیشروی خود را ببیند و فکری به دردهای مکرر و دم به دم نوپدید خویش کند.
چه مؤلفه هایی از جامعه ایران برای شریعتی «مسأله» شد و او برای تغییر آنها تلاش میکرد؟
کار یک روشنفکر منفیبافی تصنعی نیست؛ بلکه نقد جدی و مسألهمند کردن است. روشنفکر، آنچه را در زمانهای «ناچیز» شده است، به چشم همه میآورد. شریعتی «جامعه ایران» زمان خود را مسأله کرد. او از وضع ایران نارضایتی هستیشناختی داشت و این را در متون و گفتارهای خود بیان و عیان کرد.
شریعتی میکوشید نشان دهد «جامعه ایرانی» آنطور که هست برای قشرهای آگاه مسئولش رضایتبخش نیست. طرح تغییر شریعتی حاصل این نارضایتی او بود. او، نوعی آگاهی «ملی»، «طبقاتی» و «اجتماعی» در طیف بزرگی از طبقه متوسط ایرانی را صورتبندی کرد تا بتواند از زخمها و تنشهای جدی زمانهاش حرف بزند. در دوره شریعتی، نهاد سلطنت در ایران به خودکامگی رسیده بود و به نخبگان مستقل ملی اعتنا نداشت، دستاوردهای مشروطه و خاطرات جنبش ملی را نادیده میگرفت. شریعتی این استبداد نهادینه شده را به «مسأله» بدل کرد.
دولت، یک جانبه، متولی پروژه مدرنیزاسیون رسمی شده بود؛ پروژهای از بالا و بوروکراتیک و فاسد که متن جامعه را دور میزد و حاشا میکرد. شریعتی این را مسأله کرد. رشد سرمایهداری نفتی فریبنده و نابرابر و ناپایدار را مسأله کرد؛ چرا که نتایج این رشد بهصورت برابر به همه اقشار جامعه نمیرسید. شریعتی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و رونق و رفاه اجتماعی را لازم میدید اما با خردباوری انتقادی و عدالتخواهانه و جامعهگرا. همچنین، سنتهای معنوی و دینی ایرانی، دچار انحطاط شده و نوعی از جهالت و تحمیق و واپسگرایی بر جامعه مذهبی غالب شده بود. شریعتی نمونهای از طبقه متوسط تحصیلکرده با علایق دینی بود که نمیتوانست به نهاد دین به مثابه یک ساختار با دوام اجتماعی بیاعتنا باشد، با این حال نسبت به وضع موجود تاریخی و زمان غبار گرفته و رسوب یافته آن و درک متحجر از دین و عملکرد نهاد دینی انتقاد داشت و از تعصبات و مناسکگرایی زمانه رنج میبرد. به همین دلیل، کوشید تا «ایران» را و «دین» را به مسأله بدل کند.
شریعتی از کدام یک از این مسألهها، بیشتر رنج میبرد؟ و خود چه راهحلی برای آن ارائه کرد؟
شریعتی نمونهای از فکر انتقادی و عمل انتقادی «درونمان» بود. جامعه ایران محتویات تاریخی سنگینی دارد از جمله این محتویات تاریخی «دین» است. رنجی که شریعتی میکشید این بود که نمیشود از این تاریخ متراکم طفره رفت یا با آن غیرمسئولانه رفتار کرد ولی نباید هم، اسیر و برده آن شد. اگر قرار بر تغییری در ایران هست این تغییر باید از وضع فرهنگ و درکها و عادتوارهها و باورداشتها و مناسبات و برخی رفتارهای نادرست دینی آنها آغاز شود. تجددخواهی دینی و انتقادی و جماعتگرایانه شریعتی از اینجا نشأت میگرفت.
شریعتی، احساس میکند که ایران جهانزده شده است و درک مرسوم زمانهاش دچار نوعی لامکانی شده است. مد زمانه شده بود؛ که ایران نیز سراسیمه و غافلانه، بخشی از لامکان دنیای جدید باشد. اما شریعتی احساس میکند نمیتوانیم با طفره رفتن از خودمان و تاریخ مان و فلات فرهنگیمان بهطور گزاف، زائدهای از لامکان دنیای مدرن شویم.
شریعتی تأکید دارد که ایران خود یک مکانی است و تاریخ دارد و با بیگانگی از خود نمیتوان در زمین دیگران خانه ساخت. باید خود بود و البته از تجربههای جدید دیگری و دنیا نیز آموخت و با آن داد و ستد کرد اما از طریق یک همراهی انتقادی و خلاق.
در تحلیل راهبردی شریعتی، پروژه رسمی نوسازی دولتسالار از بالا، با تکیه بر خامفروشی نفت و سپس توزیع نابرابر این ثروت عمومی، آن هم بدون گفتوگو با جامعه و با بیاعتنایی به سنتهای اجتماعی، بدون توجه به بخشی از تاریخ میانی ایران، بار کجی است که به منزل نمیرود و کار ایران به سامان نمیرسد. بنده که دانشجوی آن دوره بودم این دعوت شریعتی را با پوست و گوشت و استخوانم احساس میکردم و اکنون نیز همان احساس در من هست.
اینچنین بود که شریعتی وضع ایران را مسأله میکرد و بدین نسق بود که روشنفکری از نوع شریعتی بهصورت یک نقد درونمان و یک فرآیند ریشهدار اجتماعی ساخته میشد و گر نه هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد.
پروژه شریعتی برای جامعه ایرانی چه بود و چه طیفی را نمایندگی میکرد؟
شریعتی نماینده یک نارضایتی هستیشناختی اصیل روشنفکری بود درست مثل فردوسی که او هم وضع زمانهاش را رضایتبخش نمیدید. فردوسی معترض بود به اینکه سیطره عرب، فرهنگ و تاریخ ایرانی را حاشا میکند. او با نگاشتن شاهنامه و ساخت یک اثر حماسی به بازخوانی و بازسازی اسطورهها و ادبیات ایرانی پرداخت و کوشید تا فرهنگ و تاریخ ایرانی را و هویت ایرانی را در مواجهه با «دیگری» عرب مسلط و سیطرهجو، از نو تعریف کند.
شریعتی نیز در مواجهه با جهانگرایی غیرمسئولانه جدید و یک نوع غرور شرقشناسانه و پسااستعماری که طی آن تاریخ ایرانی، خود ایرانی، فلات فرهنگی و تاریخ میانیاش به یک ابژه تبدیل میشد، میایستد و اصرار دارد که فرهنگ و تاریخ ایرانی میتواند با فرهنگ جدید جهانی «گفتوگوی خلاق» داشته باشد و ضمن اقتباس از تجربههای دنیای مدرن و دستاوردهای مدرنیته، از خود نیز طفره نرود و درونمان را نقد کند و خود باشد و با آن دیگری غربی نیز گفتوگو کند و مبادله خلاق در پیش گیرد. بنابراین، سنتها از یک سو، برای شریعتی مسأله است ولی در عین حال، راهحل هم هست و سعی میکند با یک رویکرد وبری، به تفسیری از باورها و سنتهای دینی کمک کند که میتوانند منشأ رشد، تحول و مشارکت اجتماعی باشند و از آنها برای بهبود بخشیدن به زندگی مردم بهره بگیرد. اذعان میکنم پروژه پرمخاطرهای بود و شریعتی این خطر را به هر علت یا دلیلی به جان خرید.
بنابراین، شریعتی جامعه ایرانی را دوباره تعریف میکند. به زعم او، جامعه ایران صرفاً یک ظرف خالی و تهی نیست، یکسره فقدان هم نیست. در عین حال که مسائلی همچون تحجر، جهالت، نابرابری، تعصبات، عقدهها، انحطاط و واپس گرایی و استبداد دارد اما از قابلیتها و ظرفیتهای مثبتی برای پیشرفت برخوردار است و میکوشد تا با صورتبندی «طرح تغییر»، جامعه ایرانی را از نو تعریف کند.
*متن کامل این گفتوگو را در ایران آنلاین (WWW.ion.ir) بخوانید.
چه چیز به کلام شریعتی «استعداد تولید قدرت» میداد؟
سرمایه کلامی شریعتی
محمدجواد غلامرضاکاشی
دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
1 کلام دکتر علی شریعتی طی نیم قرن گذشته، عالیترین مصداق «کلام مولد قدرت» است. نباید از این سخن، الزاماً «کلام انقلابی» فهم شود. پیوند سرمایه کلامی شریعتی با انقلاب، یک حادثه بود. حادثهای که سویههای خیر و شر فراوان داشت. اما مقصود ما از «کلام مولد قدرت» کلامی است که پشتوانه جامعه سیاسی است. کلامی که حیات سیاسی را زنده و شاداب میکند. کلامی که اقتدار تولید میکند و همزمان پشتیبان آزادی است. برای فهم این کلام میتوان به ادبیات هانا آرنت رجوع کرد؛ کلام به منزله عالیترین مصداق عمل در عرصه سیاست. کلام اگر بتواند در زندگی جمعی، خلاق و گشاینده افقهای تازه باشد، آزادی بزاید، اراده جمعی را ممکن کند و زایشگر عرصه عمومی باشد یک کلام قدرتمند است. اگر گاهی با لحظه پیشامدی یک انقلاب همراه است، گاهی هم میتواند تثبیت کننده و تداوم بخشنده یک نظم دموکراتیک و یک جامعه قدرتمند نیز باشد. نقش یک کلام قدرتمند، به موقعیتهای پیشبینی نشده تاریخی وابسته است. اما هر چه هست، عرصه سیاست نیازمند تولید کلام مولد قدرت است.
2 کلمهها اغلب عصای دست سلطهاند. فریب میدهند، توجیه میکنند، امور را طبیعی جلوه میدهند و میاندار هر شرارتی هستند که از آدمی ساختنی است. اما کلمهها گاهی مولد قدرتاند؛ زایشگرند؛ دنیای تازه میسازند؛ بیاعتبار میکنند؛ اعتباربخشی میکنند؛ آدمیان لخت و تسلیم را به سوژههای مطالبهگر، پرسشکننده و خلاق تبدیل میکنند. با دکتر شریعتی موافق باشیم یا مخالف، نمیتوانیم منکر توانایی منحصر به فرد کلام او در «تولید قدرت» باشیم. آنچه به کلام دکتر شریعتی استعداد تولید قدرت میداد، لزوماً آنچه میگفت نبود، بلکه موقعیتی بود که کلام از آن برمیآمد. هر آن کس که بتواند همانجا بایستد که دکتر شریعتی ایستاد، کم و بیش میتواند مولد «کلام مولد قدرت» باشد. دکتر شریعتی در میان سه نظم کلامی برآمده از سه رأس یک مثلث ایستاده بود: «سلطه»، «سنت» و «فضای هدونیستی و نیهیلیستی جامعه». شریعتی در میان این سه ضلع ایستاده بود و میتوانست صدای منحصر به فردی از بیان رنجهایی باشد که هر سه، غفلت از آنها را سبب میشوند. این سه ضلع همچنان برقرارند اما ابرمردی نیست تا از میان این سه گانه «کلام قدرتمند» بزاید.
جامعه ایرانی در دوران مدرن، به اشکال و صور گوناگون سه گانه فوق را ساخته است. ضلع نخست، کلامی است که از ناحیه نظام مستقر زاده میشود. کلامی که مشروعیتبخشنده به ساختار مسلط است و جستوجوگر سوژه تسلیم و رام. این کلام محکوم است که برای تلبیس و دروغ و فریب تولید شود. حاصل شکافی است که میان بیانگریهای آرمانگرایانه دولت مدرن از یکسو و محدودیتها و نقصانهای عملی آن وجود دارد. اساساً به بیان میآید تا شکاف همیشه گشوده و رسواکننده واقعیت و مدعاها را پر کند. سنت مثل درخت کهنسال و ریشهداری است که چندان بر و باری ندارد. کلامی که از آن ناحیه تولید میشود، کهنه است؛ بیربط است و قادر به توضیح آلام و دردهای روزگار نیست؛ طرحی نمیافکند؛ آرمانی نمیزاید؛ افقهای پیشرو را میبندد تا همه به پشت سر نگاه کنند. مخاطبان خود را دعوت به عقب نشستن از جهان میکند؛ اگر هم اعتنایی به جهان واقعاً موجود بکند، از سر عداوت است. از سنخ زندگی نیست؛ فرد را به حذف از صحنه فراخوان میکند گاه با کلام زهد آفرین خود و گاه با تبدیل کردن مرگ به تنها گزینه رستگاری. کلام سوم از میدان آشوبناک جستوجوی لذت و چسبیدن بهلحظه و انکار حقیقت برمیآید. رویاروی سنت زاییده میشود اما با سازمان کلامی سلطه رفتاری پیچیده دارد. گاهی تقویت کننده آن است و گاه تضعیف کننده آن. از مشروعیت و قدسیت کلام سلطهگر میکاهد اما افقی هم برای برون ایستادن نمیسازد. بی ریشه زیستن را ترویج میکند. تسکین دهنده هست، اما از رنجهای واقعی نمیکاهد. شیرین هست اما برای طبقات و گروههای برخوردار.
3 کلام شریعتی از درون این سهگانه دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی برمیخاست. از یکسو حجم پرفشار تبلیغات یک مدرنسازی آمرانه و پرشتاب در جریان بود. از افتخارات بزرگی سخن میگفت که حتی اگر هم واقعی بود، به اقلیت ربط داشت و برای اکثریت مردم غیرقابل درک بود. از سوی دیگر، نهادهای سنتی بودند که به سمت عزلتگزینی از جهان مدرن فرامیخواندند و تنها برای عوام سالمند جاذبه داشتند که در خیال رخت از جهان کندن و سفر آخرت بودند. کلام سومی هم در کار بود: کلام مشوق لذتطلبی مدام از مظاهر دنیای جدید. شوخ بود و پر از رنگ و پر از جذبه جنسی. این هر سه با همه تفاوتهایشان در یک نکته مشترک بودند: یا مولد آلام عینی و ملموس نظیر طرد و سرکوب و فقر و نادیده گرفتهشدگی بودند یا بر همه آنها چشم پوشیده بودند.
کلامهای سه گانه فعال بودند و گاهی پر مشتری. اما هیچ کدام قادر نبودند با واقعیت نسبتی زایشگر و خلاق ارتباط برقرار کنند. از هیچ زخمی برنمیخاستند. ایستادن در موضع زخمهای عینی مردم، جنس کلام را دگرگون میکند. نمیتواند از سنخ «سلطه» باشد چرا که درست از موضع جراحات ناشی از میخ تیز سلطه سخن میگوید. نمیتواند از سنخ کلام «سنت» باشد چرا که فوریت جراحات اجازه تأملات ملانقطی را نمیدهد. عیش جاری در «فضای هدونیستی و جستوجوگر لذت» را هم منغص میکند.
4 البته صرف بیان دردها و رنجهای مردم مولد کلام قدرتمند نیست. گفتار چپ در دوران شریعتی، بیش از او از دردها و رنجهای مردم سخن میگفت. مهم ایستادن در مواضع رنج مردم و تبدیل کردنشان به زخم و درد «وجدانهای عمومی» است. تنها به این شرط است که رنج از یک پدیده اقتصادی و طبقاتی و گروهی، به یک پدیده سیاسی تبدیل میشود. رنجها و آلام به خودی خود تحقیر کنندهاند؛ مردمانی میزاید که نگون بختی را سهم خود از این جهان میانگارند. خرد را زائل میکند؛ مردمانی میزاید که برای گذران عمر پشتیبانان نظم مستقر میشوند؛ یا گشوده شدن بخت بسته خود را از دکانهای سنت طلب میکنند. تبدیل کردن رنج به یک مسأله سیاسی و عاملی برای تغییر، نیازمند کلامی است که همزمان با پرده برداری از مواضع رنج، هر یک از کلامهای سهگانه فوق را در طنین شالودهشکن کلام خود بی اعتبار یا فعال کند تا امکانی فراهم شود و آلام مردم ارتقای سیاسی پیدا کند.
رنج به اعتبار کلام و زبان است که هستی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پیدا میکند. فقر، تحقیرشدگی، بیخانمانی، گورخوابی، تنهای زخمی از شکنجه، صوری از رنجاند که هستند اما چیستیشان را مدیون کلام و زبانی هستند که به آنها ارجاع میدهند. میتوانند در قلمروی فردی و خصوصی باقی بمانند. درست مثل واقعیت یک تپه، یک درخت و رنگ خاک میتوانند باشند و بپایند. حکومت و سنتهای جامعه میتوانند برقرار بمانند و عرصه سیاست، اساساً دلمشغول اموراتی باشد که اقلیتی به آن علاقهمندند. به این ترتیب از تبدیل شدن آنها به مسأله عرصه عمومی ممانعت کند. کلام میتواند بر این امور تمرکز کند، اما آنها را به دستمایه ذکر مصیبت تبدیل کند. توجه عموم را به آنها جلب کند اما تنها به کار تلخ کردن کام مردم بیاید. اما کلام میتواند نقطه عزیمت مواضع رنج، به زایشگاه حیات سیاسی باشد. به این معنا، رنج زایشگر فرصت جامعه اخلاقی و سیاسی است.
تولید چنان کلامی، با تبعیت از این و آن مکتب و نظریه و تئوری مشخص حاصل نمیشود. شریعتی به خودی خود نه چپ بود، نه اسلامگرا و نه ناسیونالیست. اما نسبتی پیچیده و ناشناخته با هر سه داشت. در هر سه منظومه کلامی دوران خود نفوذ کرده بود و وجدان هر سه را معذب کرده بود. هر سه را در معرض آزمونی تاریخی قرار داده بود. آزمون برقراری نسبت با واقعیت رنج. برقراری این نسبت با ذکر مصیبت از رنج تحصیل شدنی نبود. با فراخوان به پذیرش فرمان و تقدیر خداوند هم برقرار نمیشد. با عطف نظر به چشماندازهای وعدهدهنده هم حاصل شدنی نبود. تنها با برقراری نسبت آن با اراده عمومی تحصیل شدنی بود و این کاری دشوار است. نیازمند خلاقیت در کلام، دسترسی به آنچه در سنت و خاطره و حافظههای جمعی مردم قدرت آفرین هستند و امکان تولید فضایی مقتدر از ارزشهای اخلاقی در بستر یک جامعه مشخص است. خلاقیت، برقراری نسبت انتقادی و حرکت آفرین با ذهنیت تاریخی و سرانجام تولید اقتدار اخلاقی، سهگانه خلق فضای تازه در عرصه سیاست است. آن سهگانه دوران شریعتی هنوز هم برقرار است. با این تفاوت که کلام مولد سلطه از نیروی کلامی سنت برای بازتولید مشروعیت بهرهبرداری وافر کرده است. در همان حال، فرهنگ مصرف و هدونیسم نیز به نحوی شگفتانگیز گسترش پیدا کرده است. این هر سه در کنار یکدیگر یک فرصت تاریخی در اختیار کلامی قرار داده که شریعتی در دوران خود مولد آن بود. آن کلام میتواند بیش از دوران شریعتی موفقیت ایجاد کند. بیبنیادی کلام مولد سلطه، سنت را هم از اعتبار انداخته است و کلام مولد جستوجوی لذت نیز، دیگر شادی و لذت نمیآفریند بلکه بیشتر مولد ناکامی و اختهگی و حسرت است. در چنین شرایطی کلامی باید به میان آید که درست مثل شریعتی، همدستی سنت و سلطه را در تحقیر و نادیده گرفتهشدگی مردم به چشم آورد و از فرصت اختهگی فضای نیهلیستی و هدونیستی جامعه نیز بهرهبرداری بیشینه کند. به خطیب خلاقی نیازمندیم، که از امکانهای ذهنیت تاریخی مردم غافل نباشد و به جای تسلیم صرف به کلام بیش از حد عقلانی و دانشگاهی، برآورنده از فضای اخلاقی در عرصه عمومی باشد.
5 باید حیات سیاسی را دوباره احیا کرد. حیات سیاسی تنها با تبدیل شدن رنجها و کاستیهای مردم به «مسأله عمومی» زاده میشود. اگر مدافع دین هستیم، اگر مدافع خرد مدرنیم، اگر خواهان احیای فرصتهای لذت و شادی در زندگی هستیم، باید از «احیای حیات سیاسی» دفاع کنیم. شادی، رفاه، آزادی و امنیت و معنویت، غایات زندگی خوب فردی باشند، اما مشروط به عطف و هوشیاری عرصه عمومی و زنده بودن جامعه سیاسی، قابلیت تحصیل دارند. این همه نیز تحصیل شدنی نیست مگر با اتکای به کلامی که «قدرت» تولید کند.
سخنگوی دولت:
از ابتدای تیرماه فرزندان مادران ایرانی دارای همسر خارجی شناسنامه می گیرند
سخنگوی دولت گفت: زنان ایرانی دارای همسران خارجی که در ایران ساکن هستند میتوانند از ابتدای تیرماه تا پایان تابستان برای اخذ شناسنامه فرزندانشان به استانداریها مراجعه کنند و مادران ایرانی خارج از کشور نیز میتوانند در همین مدت برای این کار به کنسولگریها بروند. بهگزارش ایسنا، علی ربیعی، دیروز در دیدار با جمعی از مادران ایرانی دارای همسران خارجی که در ساختمان کوثر نهاد ریاستجمهوری برگزار شد، اظهار کرد: کتمان نمیکنیم که برچسبزنی و سخنان نادرست درباره زنان ایرانی که با اتباع دیگر کشورها ازدواج کردهاند متأسفانه در جامعه ما وجود دارد که البته رفتارهای فردی است و این نظر سیاستگذاران ما نیست. اما باید برای همین سخنان فردی نیز عذرخواهی کرد و من از این اتفاق عذرخواهی میکنم. وی افزود: ممکن است زبانها و لهجههای داخلی کشور نیز گاهی مورد همین برخوردها قرار گیرند و این هم باز در قاموس سیاستگذاری ما نیست و هیچ انسان روشنفکر و آگاهی چنین کاری را نمیپذیرد. سخنگوی دولت با تأکید بر اینکه ما در مورد عزیزان افغانستانی حداقل در هفت سال اخیر در حوزه اشتغال، بهداشت و آموزش سیاستهای تسهیلگرانه داشتهایم، گفت: ما در این زمینه ۴۷۷ هزار و ۹۵۳ نفر از دانشآموزان افغانستانی را در مراکز آموزشی خود داریم و حدود ۵۰۵ هزار نفر هم از دیگر ملیتها در مدارس و مراکز تحصیلی ما مشغول تحصیل هستند و ما تمام تلاشمان این بوده که در این زمینه تبعیضی رخ ندهد و این البته وظیفه اخلاقی و انسانی ما بوده است. ربیعی با بیان اینکه بیش از یک میلیون مهاجر افغانستانی بهصورت قانونی در ایران ساکن هستند، اظهار کرد: نزدیک به ۲ و نیم میلیون نفر هم مهاجران افغان داریم که بهصورت قانونی وارد نشدند و در هر دو مورد تلاشمان این بوده که مشکلاتشان کمتر شود. آقای روحانی نیز بعد از حوادث اخیر درباره مهاجران افغان دستور دادند که کارگروه مشترک برای حل مشکل مهاجران افغان و حضورشان در ایران فراهم شود که این موضوع را آقای ظریف نیز دنبال میکنند. وی تأکید کرد: ما برای تصویب این تصمیم که فرزندان مادران ایرانی دارای همسر خارجی، شناسنامهدار شوند بیشتر از هر چیز احترام به هویت مادر ایرانی را در نظر داشتیم و نیز معتقدیم که آینده درخشان فرزندان این مادران، قطعاً بر آینده این کشور تأثیرگذار است. ربیعی افزود: مسیر برای اینکه نکات جدیدی به تصمیم ما در این زمینه افزوده شود باز است و بهترین مکان برای انجام این امور خود وزارت کشور است. همچنین دادهها و اطلاعاتی که از آموزش و پرورش به دست آوردیم نیز بسیار مفید است و میتواند به وزارت کشور ارجاع شود تا مشخص شود حتی فرزندان اتباع بازمانده از تحصیل در چه وضعیتی هستند. من از طرف رئیسجمهوری و با دستور ایشان این جلسه را برگزار کردم و تأکید ویژه رئیس جمهوری بر این است که مشکلات این حوزه برطرف شود.
به یاد نقشهای ماندگار محمدعلی کشاورز
ما ماندیم و اسدالله خان شعبون ابراهیم خوابگزار اتابک اعظم
همراه با گفتارهایی از ابراهیم گلستان ،رخشان بنی اعتماد ،احترام برومند،فریدون جیرانی،مهدی هاشمی،اکبر زنجانپور،اسماعیل شنگله،محمد علی نجفی،هادی مرزبان
و پیام وزیر ارشاد
محدثه واعظیپور
از میان آن جمع محدود، بازیگران میانسال اما باسابقه دهه شصت که سابقه تئاتری داشتند، یکی دیگر هم از این دنیا رخت بربست و به داوود رشیدی، جمشید مشایخی و عزتالله انتظامی پیوست. بازیگرانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بهدلیل تغییر فضای سینما توانستند دورانگذار را به سلامت پشت سر بگذارند و به حیات حرفهایشان ادامه دهند. بازیگرانی با وجهه تئاتری و کارنامهای قابل قبول در سینمای متفاوت با جریان غالب که اعتبار و آبروی سینمای پس از انقلاب شدند و زمینه تولد نسلی تازه از بازیگران و سینماگران را فراهم کردند. در آن سالهای پر فراز و نشیب و روزهای پرمخاطره، اگر این نسل از بازیگران و سینماگران موج نو نبودند شاید سینما مسیری دیگر مییافت یا فراموش و ممنوع میشد. محمدعلی کشاورز مانند دوستان همنسلش از تئاتر آمده بود، سینمای موج نو و جریان هنری را تجربه کرده و با داریوش مهرجویی، ابراهیم گلستان، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی کار کرده بود. دهه شصت، سالهای پرکاری او در سینما و تلویزیون بود. در سالهایی که کمتر فرصت یافت به تئاتر بازگردد در مجموعههای تاریخی بزرگ (سربداران و هزاردستان) مقابل دوربین رفت و در فیلمهایی متعدد نقشآفرینی کرد. اغلب دوبلورها، به جایش صحبت کردند در حالی که صدایش گرم و دوستداشتنی بود و لحنش، بخشی از شخصیتی که با خود به نقش اضافه میکرد. نقطه عطف کارنامه بازیگری محمدعلی کشاورز در سالهای پساز پیروزی انقلاب با «پدر سالار» رقم خورد. سریالی که به محبوبیت بیشتر او انجامید، آنهم در شصت و چند سالگی. کشاورز در این سریال نقش مردی را بازی کرد که در دل سنت و وابستگیهای خانوادگی رشد کرده و چندان با مناسبات جامعه تازه همخوانی ندارد. اسدالله خان آمیزهای از مهر و خشم بود. شخصیتی خاکستری که مردم دوستش داشتند و او را نماد دورانی پایان یافته میدانستند. پس از «پدر سالار» او در سریالهای مختلفی بازی کرد اما هیچ یک به اندازه آن مجموعه مخاطب نداشت.
همکاریهای درخشان با علی حاتمی
بخش مهمی از کارنامه کشاورز را با آثار علی حاتمی به یاد میآوریم. نقش دشوار شعبان استخوانی در سریال «هزاردستان» شاهنقشی در کارنامه کشاورز بود. نقشی که بهدلیل گریم سنگین و ویژگیهای شخصیت میتوانست اغراقآمیز و غیرقابل باور باشد، اما کشاورز آنچنان دقیق و ظریف وجه لمپن شخصیت شعبان را برجسته کرد که در کنار انبوهی شخصیت جذاب و پیچیده سریال، این شخصیت پرهیاهو و پر اکت در ذهن بیننده جا میگرفت و گاهی با وجود ابعاد تاریکش، قابل ترحم میشد. کشاورز در «مادر» و با نقش محمدابراهیم به شکلی دیگر نقش یک لمپن شکست خورده و تنها را بازی کرد. در میان فرزندان مادر که هر کدام دردسر و گرفتاری داشتند، محمدابراهیم ظاهری خشن و زبانی تند داشت. محروم از محبت خانواده و درمانده از ارتباط با برادرها و خواهرها. این وجوه به این شخصیت که ظاهراً پرخاشگر و ستیزهجو به نظر میرسید، عمق میداد و او را دوست داشتنی و قابل ترحم میکرد. در «کمالالملک» نقش اتابک اعظم شاید در نگاه اول ویژگی برجسته نداشته باشد، اما اجرای توأم با وقار و آرامش کشاورز لباسی برازنده شخصیت باهوش اتابک بود. کاری که در سریال «سلطان و شبان» هم انجام داد. او میتوانست زیرکی، پیچیدگی و خردمندی را توأمان به بیننده نشان بدهد. تفاوت این نقشهای به ظاهر ساده با نقشهای برونگرایانهاش (محمدابراهیم و شعبان) نشان دهنده توانایی او در روزهایی است که هنوز سالخوردگی مغلوبش نکرده بود.
به یادماندنی در نقشی خاص
کشاورز در یکی از بزرگترین اتفاقهای هنری کارنامهاش فرصت همکاری با عباس کیارستمی را به دست آورد. کیارستمی کمتر به استفاده از بازیگر حرفهای تن میداد و دوست داشت از نابازیگران در فیلمهایش استفاده کند. کشاورز برآمده از تئاتر، موسفید کرده در سینما و تلویزیون در این فیلم حضوری دلنشین و متناسب با فضای واقعگرا و مستندگونه آن دارد. او در آغاز فیلم زیر درختان زیتون مقابل دوربین میایستد، خودش را معرفی میکند و میگوید نقش کارگردان را بازی میکند. پس از آن، با صدای خوب و آرامش و وقار همیشگی بدون آنکه تجربه و سوابقش را به یاد تماشاگر فیلم بیندازد در فضایی که کیارستمی و نابازیگرانش خلق میکنند حل شده و نقش را زندگی میکند.
خداحافظی با پدرسالار
معمولاً همین طور است، بازیگران نقشهایی متفاوت و متنوع بازی میکنند اما اغلب با یکی دو نقش در ذهن دوستدارانشان یا منتقدان باقی میمانند. برای مردم، مردمی که هنوز در پخشهای چند باره سریال «پدرسالار» پای آن مینشینند، کشاورز با نقش اسدالله واعظیان در یادها مانده است. نمادی از پدر ایرانی که حضوری پررنگ در مناسبات فردی و اجتماعی فرزندانش داشت. برای منتقدان و سینمادوستان، نقشهای خوب کارنامه او کم نیستند. کارنامهای که اگر چه همهاش فراز نبود، اما با تاریخ سینما، تئاتر و تلویزیون ایران گره خورده است. روحش شاد.
و پیام وزیر ارشاد
محدثه واعظیپور
از میان آن جمع محدود، بازیگران میانسال اما باسابقه دهه شصت که سابقه تئاتری داشتند، یکی دیگر هم از این دنیا رخت بربست و به داوود رشیدی، جمشید مشایخی و عزتالله انتظامی پیوست. بازیگرانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بهدلیل تغییر فضای سینما توانستند دورانگذار را به سلامت پشت سر بگذارند و به حیات حرفهایشان ادامه دهند. بازیگرانی با وجهه تئاتری و کارنامهای قابل قبول در سینمای متفاوت با جریان غالب که اعتبار و آبروی سینمای پس از انقلاب شدند و زمینه تولد نسلی تازه از بازیگران و سینماگران را فراهم کردند. در آن سالهای پر فراز و نشیب و روزهای پرمخاطره، اگر این نسل از بازیگران و سینماگران موج نو نبودند شاید سینما مسیری دیگر مییافت یا فراموش و ممنوع میشد. محمدعلی کشاورز مانند دوستان همنسلش از تئاتر آمده بود، سینمای موج نو و جریان هنری را تجربه کرده و با داریوش مهرجویی، ابراهیم گلستان، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی کار کرده بود. دهه شصت، سالهای پرکاری او در سینما و تلویزیون بود. در سالهایی که کمتر فرصت یافت به تئاتر بازگردد در مجموعههای تاریخی بزرگ (سربداران و هزاردستان) مقابل دوربین رفت و در فیلمهایی متعدد نقشآفرینی کرد. اغلب دوبلورها، به جایش صحبت کردند در حالی که صدایش گرم و دوستداشتنی بود و لحنش، بخشی از شخصیتی که با خود به نقش اضافه میکرد. نقطه عطف کارنامه بازیگری محمدعلی کشاورز در سالهای پساز پیروزی انقلاب با «پدر سالار» رقم خورد. سریالی که به محبوبیت بیشتر او انجامید، آنهم در شصت و چند سالگی. کشاورز در این سریال نقش مردی را بازی کرد که در دل سنت و وابستگیهای خانوادگی رشد کرده و چندان با مناسبات جامعه تازه همخوانی ندارد. اسدالله خان آمیزهای از مهر و خشم بود. شخصیتی خاکستری که مردم دوستش داشتند و او را نماد دورانی پایان یافته میدانستند. پس از «پدر سالار» او در سریالهای مختلفی بازی کرد اما هیچ یک به اندازه آن مجموعه مخاطب نداشت.
همکاریهای درخشان با علی حاتمی
بخش مهمی از کارنامه کشاورز را با آثار علی حاتمی به یاد میآوریم. نقش دشوار شعبان استخوانی در سریال «هزاردستان» شاهنقشی در کارنامه کشاورز بود. نقشی که بهدلیل گریم سنگین و ویژگیهای شخصیت میتوانست اغراقآمیز و غیرقابل باور باشد، اما کشاورز آنچنان دقیق و ظریف وجه لمپن شخصیت شعبان را برجسته کرد که در کنار انبوهی شخصیت جذاب و پیچیده سریال، این شخصیت پرهیاهو و پر اکت در ذهن بیننده جا میگرفت و گاهی با وجود ابعاد تاریکش، قابل ترحم میشد. کشاورز در «مادر» و با نقش محمدابراهیم به شکلی دیگر نقش یک لمپن شکست خورده و تنها را بازی کرد. در میان فرزندان مادر که هر کدام دردسر و گرفتاری داشتند، محمدابراهیم ظاهری خشن و زبانی تند داشت. محروم از محبت خانواده و درمانده از ارتباط با برادرها و خواهرها. این وجوه به این شخصیت که ظاهراً پرخاشگر و ستیزهجو به نظر میرسید، عمق میداد و او را دوست داشتنی و قابل ترحم میکرد. در «کمالالملک» نقش اتابک اعظم شاید در نگاه اول ویژگی برجسته نداشته باشد، اما اجرای توأم با وقار و آرامش کشاورز لباسی برازنده شخصیت باهوش اتابک بود. کاری که در سریال «سلطان و شبان» هم انجام داد. او میتوانست زیرکی، پیچیدگی و خردمندی را توأمان به بیننده نشان بدهد. تفاوت این نقشهای به ظاهر ساده با نقشهای برونگرایانهاش (محمدابراهیم و شعبان) نشان دهنده توانایی او در روزهایی است که هنوز سالخوردگی مغلوبش نکرده بود.
به یادماندنی در نقشی خاص
کشاورز در یکی از بزرگترین اتفاقهای هنری کارنامهاش فرصت همکاری با عباس کیارستمی را به دست آورد. کیارستمی کمتر به استفاده از بازیگر حرفهای تن میداد و دوست داشت از نابازیگران در فیلمهایش استفاده کند. کشاورز برآمده از تئاتر، موسفید کرده در سینما و تلویزیون در این فیلم حضوری دلنشین و متناسب با فضای واقعگرا و مستندگونه آن دارد. او در آغاز فیلم زیر درختان زیتون مقابل دوربین میایستد، خودش را معرفی میکند و میگوید نقش کارگردان را بازی میکند. پس از آن، با صدای خوب و آرامش و وقار همیشگی بدون آنکه تجربه و سوابقش را به یاد تماشاگر فیلم بیندازد در فضایی که کیارستمی و نابازیگرانش خلق میکنند حل شده و نقش را زندگی میکند.
خداحافظی با پدرسالار
معمولاً همین طور است، بازیگران نقشهایی متفاوت و متنوع بازی میکنند اما اغلب با یکی دو نقش در ذهن دوستدارانشان یا منتقدان باقی میمانند. برای مردم، مردمی که هنوز در پخشهای چند باره سریال «پدرسالار» پای آن مینشینند، کشاورز با نقش اسدالله واعظیان در یادها مانده است. نمادی از پدر ایرانی که حضوری پررنگ در مناسبات فردی و اجتماعی فرزندانش داشت. برای منتقدان و سینمادوستان، نقشهای خوب کارنامه او کم نیستند. کارنامهای که اگر چه همهاش فراز نبود، اما با تاریخ سینما، تئاتر و تلویزیون ایران گره خورده است. روحش شاد.
بهترین نقشی که او ثبت کرد
احترام برومند
بازیگر و مجری
محمدعلی کشاورز فارغ از موقعیت اجتماعیاش بهعنوان بازیگری پیشکسوت که هر جا حضور یافته-در سینما و تئاتر و تلویزیون- خوش درخشیده، جدا از شخصیت انسانیش، وطن دوستیش، اشرافش به ادبیات و شعر ایران، محمدعلی کشاورز فراتر از همه اینها برای من یک دوست و رفیق مهربان است. از آن دست دوستانی که رفتنشان اوقاتت را تلخ و غمانگیز میکند. در چند ساعتی که با خبر درگذشت او دیگران خاطرات حضورش را در صحنه تئاتر و سینما و تلویزیون مرور میکنند مقابل چشمان من مدام تصویر و چهره حقیقی یک دوست در کنار آقای رشیدی زنده میشود. کسی که در تمام روزهای بیماری مرتب پیگیر حال همسرم بود، به دیدنش میآمد و به شکل شگفتانگیزی هر بار با دیدن او تمام چهره آقای رشیدی غرق خوشحالی میشد. محمدعلی کشاورز تمام دوستی را معنا کرد؛ آنقدر صمیمی که با رفتن آقای رشیدی احوالپرسیهایش کم نشد و خانوادهاش را فراموش نکرد. در هر تماس تلفنی حال تک تک بچهها را جویا میشد، وقت میگذاشت و سراغشان را میگرفت. به خاطر شرایط جسمی توانایی حضور طولانی مدت در فضای خارج از خانه را نداشت و اغلب در تماس تلفنی جویای احوال دوستانش بود. اما از سر لطف و بزرگواری از فرصتهای کوچک بیرون رفتن از منزل هم برای دیدار با دوستانش استفاده میکرد.
آخرینش بهمن سال 98 بود. غافلگیرم کرد. تماس گرفت و گفت برای دیدار ما آمده و جلوی در خانه منتظر است. برای کار بانکی از خانه بیرون آمده بود و از همین فرصت با لطف برای دیدار آمده بود. برایش سخت بود که به داخل منزل بیاید، جلوی در خانه، داخل ماشین احوالپرسی کرد و در گپ و گفتی کوتاه با هم خاطرات را مرور کردیم. سیمای چنین آدم پرمحبتی تمام تصویر ذهنی من از آقای کشاورز است.
تمام نقشی که از او جلوی چشم من رژه میرود نقش یک دوست است و نه استاد محمدعلی کشاورزی که در ذهن همگان نقش بسته. محمدعلی کشاورز برای من یک دوست، یک بزرگتر و برادری برای داوود رشیدی بود و بههمین خاطر از همان روز که خبر بستری شدنش در بیمارستان را شنیدم دلم پر از آشوب شد.
متأثرم از اینکه او را در شرایطی از دست دادهایم که امکان برگزاری مراسم تشییعی در شأن او و آخرین وداع با دوستدارانش نیست. به تمام دوستدارانش بخصوص دختر هنرمندش نلی عزیز تسلیت میگویم.
رئیس جمهوری جزئیات طرح ویژه دولت برای ساماندهی بازار مسکن را تشریح کرد
بسته مسکن
تسهیلات حمایتی برای مستأجران عرضه مسکن کوچک و متوسط برای اقشار کمبرخوردار کنترل و مدیریت هزینه ساخت مسکن واگذاری اراضی دولتی واقع شده در محدوده و حریم شهرها، برای بهرهبرداری در طرح اقدام ملی مسکن افزایش سهم تسهیلات بخش ساخت مسکن واگذاری اراضی واقع شده در محدوده و حریم شهرها به وزارت راه و شهرسازی شهرکسازی و ایجاد مجتمعهای مسکونی با رعایت اصل حفظ باغها و اراضی کشاورزی تسریع در اجرای طرحهای گسترده مسکن ملی یا مسکن اول با انتقال تسهیلات به متقاضیان کنترل و مدیریت نقدینگی در بازار مسکن مدیریت انتظارات برای افزایش قیمت خرید و فروش و اجاره مسکن
روحانی در جلسه هیأت دولت:
رشد 1.1 درصدی کشور بدون نفت در سال 98
کوتاهی در برابر افزایش قیمت ها به هیچ عنوان پذیرفته نیست
2، 8 و 10
روحانی در جلسه هیأت دولت:
رشد 1.1 درصدی کشور بدون نفت در سال 98
کوتاهی در برابر افزایش قیمت ها به هیچ عنوان پذیرفته نیست
2، 8 و 10
روحانی، رئیسی و قالیباف در یک قاب
همکاران امروز ، رقیبان دیروز
مرتضی گلپور
3 سال و یک ماه پس از اردیبهشت 1396، رقبای اصلی انتخابات ریاست جمهوری دوره دوازدهم بار دیگر در یک قاب قرار گرفتند. اما این بار از رقابت و تکاپو برای پیروزی یا شکست دیگری خبری نیست. بلکه در مقابل، فرآیندهای سیاسی و ساز و کارهای قانون اساسی شرایطی را فراهم کرده تا رقبای دیروز، امروز برای محقق کردن استراتژی «پیوند و پیروزی» چارهاندیشی کنند. تعبیری که روحانی در سخنرانی افتتاح مجلس یازدهم به کار برد.دستکم در دولتهای یازدهم و دوازدهم سابقه نداشت که عکس یا خبری از جلسه شورای عالی امنیت ملی منتشر شود. اما شنبه گذشته پایگاه اطلاعرسانی ریاست جمهوری تصاویری از این جلسه را، البته بدون اشاره به جزئیات مذاکرات، منتشر کرد. معنای این اقدام را میتوان از ترکیب حاضران و نحوه انتشار تصاویر این جلسه دریافت؛ ریاست شورای عالی امنیت ملی با رئیس جمهور روحانی است و در دو سوی آن، محمدباقر قالیباف رئیس قوه مقننه و سید ابراهیم رئیسی، رئیس قوه قضائیه نشستهاند. از مجموع 16 عکسی که از این جلسه در پایگاه اطلاعرسانی ریاست جمهوری منتشر شد، 3 تصویر به رؤسای سه قوه اختصاص دارد؛ روحانی، رئیسی و قالیباف. سایر حاضران در جلسه، همانها هستند که همیشه بودهاند و آنچه تصاویر این جلسه را شایسته انتشار کرده است، کنار هم نشستن سران سه قوه است که 3 سال پیش، در رقابت با یکدیگر از هیچ تلاشی فروگذار نکردهاند. امروز اما انتظار مردم و اقتضای شرایط خاص جامعه و کشور این است که آنان در همکاری و تشریک مساعی با یکدیگر سبقت بگیرند. پیام انتشار این تصاویر چیزی جز آغاز این فصل جدید نیست.
پایان رقابتهای انتخاباتی
اینکه انتخابات، به ویژه انتخابات ریاست جمهوری، هر 4 سال یک بار انجام میشود و پس از آن رقابتها باید پایان یابد و همکاریها آغاز شود، گزاره تکرارشونده روحانی در دورههای مختلف بوده است. به عنوان مثال روحانی اسفند 96 در جلسه هیأت دولت گفت که «باید بدانیم انتخابات ۴ سال یکبار بوده و هر روز انتخابات نیست؛ مردم در ۲۹ اردیبهشت پای صندوق آرا آمدند و نظر خودشان را اعلام و رئیس جمهور و اعضای شورا را انتخاب کردند، کما اینکه در مقاطع دیگر نمایندگان مجلس و خبرگان را به همین شکل برگزیدند.» اگر در سال 96 مردم رئیس جمهوری را مشخص کردند، با برگزاری انتخابات دوم اسفند 98، ترکیب مجلس شورای اسلامی نیز عوض شده است که به معنای ایجاد تغییراتی در ترکیب شورای عالی امنیت ملی، شورای عالی انقلاب فرهنگی یا جلسه شورای عالی سران قوا هم هست. این تغییرات و ترکیبات تازه، فرصت عملی پایان رقابتهای انتخابات و آغاز عینی همکاریها را فراهم کرده است. اما این بار مسألهای به نام پایان رقابتهای انتخاباتی صرفاً عطف به ماسبق نیست، بلکه معطوف به آینده نیز هست. چرا که سران قوا که شنبه گذشته در یک قاب قرار گرفتهاند، در انتخابات آینده نیز شرکت نخواهند کرد و رقیب هم نخواهند بود. روحانی براساس قانون اساسی نمیتواند در انتخابات شرکت کند، درباره رئیس قوه قضائیه نیز قاضیزاده هاشمی، عضو هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی روز گذشته اعلام کرد که او به جد قصد نامزدی در انتخابات 1400 را ندارد. نزدیکان محمدباقر قالیباف هم اعلام و تأکید کردهاند که او قصدی برای شرکت در انتخابات یک سال آینده را ندارد. مجموع این شرایط به این معنی است که برای سران سه قوه، هم رقابتهای سیاسی دیروز پایان یافته است و هم در آینده رقابت انتخاباتی دیگری را تکرار نخواهند کرد. این یعنی ترکیب فعلی 14ماه تمام فرصت دارد تا شکل تازهای از همکاری و همافزایی قوا و ارکان کشور برای حل مشکلات را به نمایش بگذارند.
همکاری رقبا؛ تجربهای مسبوق به سابقه
انتخاب قالیباف به ریاست مجلس شورای اسلامی، به بحثهای بسیاری درباره کنارهم قرارگرفتن رقبای دیروز و شرایط همکاری آنان دامن زد. حتی شنبه گذشته که نخستین تصویر از این کنار هم قرار گرفتن در جلسه شورای عالی امنیت ملی منتشر شد، باز این بحثها جریان داشت. اما واقعیت این است که در جمهوری اسلامی، چنین اتفاقی عجیب یا بدیع نیست. گذشته از انتصاب رئیسی به قوه قضائیه که زمینه ساز همکاری سطح عالی رقبای دیروز شد، پیوند و همکاری رقبای انتخاباتی در سال 76 هم تجربه شده بود. در آن سال، سیدمحمد خاتمی از یک سو و حجتالاسلام علی اکبر ناطق نوری از سوی دیگر، همه تلاشها، ابزارها و ظرفیتهای خود را برای شکست دیگری و پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری بسیج کردند. اما درست ساعاتی پس از اعلام پیروزی قطعی خاتمی در این رقابت، ناطق نوری برای رقیب دیروز خود پیام تبریک فرستاد. ناطق نوری که رئیس مجلس شورای اسلامی بود، در رأی اعتماد به وزرای پیشنهاد رئیس جمهوری وقت نیز بیشترین همکاری را از خود نشان داد، سطحی از همکاری که حتی در مجلس ششم نیز تکرار نشد، مجلسی که به همسویی با رئیس جمهور وقت شهره بود. طبیعتاً میتوان تصور کرد که ناطق در مقام رئیس مجلس و خاتمی در مقام رئیس جمهوری، در جلسات شوراهای عالی، از امنیت ملی تا انقلاب فرهنگی در کنار هم قرار میگرفتند.
کرونا و تحریم به مثابه فرصت
باوجود این، اما شواهد و قرائن حاکی از آن است که برخلاف سال 76، امروز فرصت، زمینه و الزامات بیشتری برای همکاری رقبای دیروز وجود دارد. چرا که کرونا و تحریم به مثابه مخاطرات ناخوانده امروز ایران، هرچند بزنگاههای حساسی را پیش روی کشور قرار داده است، اما به همان اندازه زمینه و ظرفیت همراستایی و تشریک مساعی را نیز افزایش داده است. یا به تعبیر دیگر، این دو مخاطره، فرصتی برای حرکتهای زیگزاگی سیاسی باقی نگذاشتهاند و نه جامعه و نه شرایط کشور، چیزی جز همکاری را نمیطلبد. تجربه حکمرانی در شرایط خطیر کرونا، از اسفند سال گذشته تا امروز به خوبی تجربه شده است. پس از شیوع کرونا در ایران، ستاد ملی مقابله با کرونا تشکیل شد که در آن، همه قوای کشور، صداوسیما، نیروهای مسلح، حوزه علمیه، و حتی استانداران به صورت ویدئوکنفرانسی حضور و در تصمیمگیریها مشارکت دارند.
این شیوه جدید تصمیم گیری جمعی و توأم با هم افزایی، قطعاً به معنای تأمین نظرات تمام و کمال همه بخشها نیست، بلکه به این معنی است که پس از بیان همه نظرات و دغدغهها، در نهایت بهینهترین تصمیم با مشارکت همه اعضا و ارکان کشور اتخاذ میشود. به همین دلیل است که مدیریت کلان کشور در مقابله با کرونا، تا امروز بدون اختلاف از درون، یا بدون چالش سازی از سوی بخشهایی از حاکمیت بوده است و این چیزی جز اجماع همه ارکان بر روی تصمیمها و همکاری آنان برای دستیابی به بهترین نتیجه نیست. نه تنها این تجربه مفید حکمرانی میتواند همچنان تداوم یابد، بلکه شرایط تحریمی نیز همین امر را اقتضا دارد. بویژه اینکه رئیس جمهوری با تشریح خسارتهای تحریم بر اقتصاد کشور، از جمله کسری 50 میلیارد دلاری درآمدهای ارزی و نیز اعضای اقتصادی دولت با توضیح شرایط اقتصادی برای نمایندگان مجلس شورای اسلامی، ویژه بودن شرایط را بخوبی منعکس کردهاند. شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قوا، تمهیدی ویژه برای عبور کشور از مسألهای به نام تحریم است که خود زمینه دیگری برای همکاری و کاستن از نظرات اختلافی و رسیدن به تصویر مشترک و در نهایت تصمیم مشترک را برای قوای سهگانه کشور فراهم کرده است.
یک فرصت 14 ماهه
اینکه رئیس جمهوری چهارشنبه گذشته در جلسه هیات دولت تأکید کرد که «نمیخواهم دولت هرگز در مسأله حاشیهسازیها وارد شود و در 14 ماهی که از دولت باقی مانده، همه توانمان را باید برای حل مشکلات و رفاه مردم و تکمیل طرحهای نیمهتمام، بگذاریم» ناشی از حاکم شدن چنین شرایطی بر کشور است. همچنان که میتوان این طور هم تصور کرد که روحانی نمیخواهد در مدت باقی مانده از دولت خود، با قوای دیگر وارد چالش سیاسی شود، بلکه میخواهد همه توان خود و دولت را صرف حل مشکلات و رفاه مردم کند. اما این تلاش 14 ماهه کاری نیست که تنها از عهده دولت بر بیاید، بلکه نیازمند همراهی سایر ارکان هم هست. روحانی در سخنرانی افتتاحیه مجلس یازدهم، تصویری از این همراهی بدست داده است: «خواست بنده از مجلس یازدهم این است که در سال پایانی دولت و سال آغازین مجلس یازدهم بتوانیم دوران پیوند و پیروزی را شکل دهیم. دوره امروز، دوره ایستادگی و بردباری است؛ اما با پیوند با یکدیگر و حمایت یکدیگر و همافزایی کنار هم. به هیچ عنوان دنبال این نیستیم که مجلس شورای اسلامی در دو وظیفه بسیار مهم خود یعنی تقنین و نظارت، هیچ کجا کوتاه بیاید... دنبال این هستیم که رابطه دولت و رابطه مجلس به گونهای باشد که بتوانیم در این سال بسیار سخت و مشکل که هم با تحریم دشمن و تحریک دشمن مواجه هستیم، هم با ویروس خطرناک کرونا، در این شرایط بتوانیم کشور را اداره کنیم.»
اینکه روحانی 17 روز بعد از جلسه مجلس، در هیأت وزیران از شکلگیری «ائتلاف ملی برای زندگی» سخن گفت، میتواند ناظر بر خوشبینی او بر شکلگیری نوع تازهای از همکاری میان ارکان کشور باشد که امروز رقبای دیروز بر رأس آن تکیه زدهاند. او در این جلسه گفت که «امروز شاهد ائتلاف ملی برای سلامت و معیشت و در حقیقت ائتلاف ملی برای زندگی هستیم و این دستاورد بزرگی است که نباید از دست بدهیم.»
باید منتظر ماند و دید که تصویر منتشر شده از جلسه شنبه گذشته شورای عالی امنیت ملی، همان «پیوند برای پیروزی» یا «ائتلاف ملی برای زندگی» است؟ آیا تجربه پایان رقابتها در انتخابات 76، بهتر و کاملتر تکرار میشود؟ شرایط کشور جز این اقتضا نمیکند، اما باید منتظر ماند.
3 سال و یک ماه پس از اردیبهشت 1396، رقبای اصلی انتخابات ریاست جمهوری دوره دوازدهم بار دیگر در یک قاب قرار گرفتند. اما این بار از رقابت و تکاپو برای پیروزی یا شکست دیگری خبری نیست. بلکه در مقابل، فرآیندهای سیاسی و ساز و کارهای قانون اساسی شرایطی را فراهم کرده تا رقبای دیروز، امروز برای محقق کردن استراتژی «پیوند و پیروزی» چارهاندیشی کنند. تعبیری که روحانی در سخنرانی افتتاح مجلس یازدهم به کار برد.دستکم در دولتهای یازدهم و دوازدهم سابقه نداشت که عکس یا خبری از جلسه شورای عالی امنیت ملی منتشر شود. اما شنبه گذشته پایگاه اطلاعرسانی ریاست جمهوری تصاویری از این جلسه را، البته بدون اشاره به جزئیات مذاکرات، منتشر کرد. معنای این اقدام را میتوان از ترکیب حاضران و نحوه انتشار تصاویر این جلسه دریافت؛ ریاست شورای عالی امنیت ملی با رئیس جمهور روحانی است و در دو سوی آن، محمدباقر قالیباف رئیس قوه مقننه و سید ابراهیم رئیسی، رئیس قوه قضائیه نشستهاند. از مجموع 16 عکسی که از این جلسه در پایگاه اطلاعرسانی ریاست جمهوری منتشر شد، 3 تصویر به رؤسای سه قوه اختصاص دارد؛ روحانی، رئیسی و قالیباف. سایر حاضران در جلسه، همانها هستند که همیشه بودهاند و آنچه تصاویر این جلسه را شایسته انتشار کرده است، کنار هم نشستن سران سه قوه است که 3 سال پیش، در رقابت با یکدیگر از هیچ تلاشی فروگذار نکردهاند. امروز اما انتظار مردم و اقتضای شرایط خاص جامعه و کشور این است که آنان در همکاری و تشریک مساعی با یکدیگر سبقت بگیرند. پیام انتشار این تصاویر چیزی جز آغاز این فصل جدید نیست.
پایان رقابتهای انتخاباتی
اینکه انتخابات، به ویژه انتخابات ریاست جمهوری، هر 4 سال یک بار انجام میشود و پس از آن رقابتها باید پایان یابد و همکاریها آغاز شود، گزاره تکرارشونده روحانی در دورههای مختلف بوده است. به عنوان مثال روحانی اسفند 96 در جلسه هیأت دولت گفت که «باید بدانیم انتخابات ۴ سال یکبار بوده و هر روز انتخابات نیست؛ مردم در ۲۹ اردیبهشت پای صندوق آرا آمدند و نظر خودشان را اعلام و رئیس جمهور و اعضای شورا را انتخاب کردند، کما اینکه در مقاطع دیگر نمایندگان مجلس و خبرگان را به همین شکل برگزیدند.» اگر در سال 96 مردم رئیس جمهوری را مشخص کردند، با برگزاری انتخابات دوم اسفند 98، ترکیب مجلس شورای اسلامی نیز عوض شده است که به معنای ایجاد تغییراتی در ترکیب شورای عالی امنیت ملی، شورای عالی انقلاب فرهنگی یا جلسه شورای عالی سران قوا هم هست. این تغییرات و ترکیبات تازه، فرصت عملی پایان رقابتهای انتخابات و آغاز عینی همکاریها را فراهم کرده است. اما این بار مسألهای به نام پایان رقابتهای انتخاباتی صرفاً عطف به ماسبق نیست، بلکه معطوف به آینده نیز هست. چرا که سران قوا که شنبه گذشته در یک قاب قرار گرفتهاند، در انتخابات آینده نیز شرکت نخواهند کرد و رقیب هم نخواهند بود. روحانی براساس قانون اساسی نمیتواند در انتخابات شرکت کند، درباره رئیس قوه قضائیه نیز قاضیزاده هاشمی، عضو هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی روز گذشته اعلام کرد که او به جد قصد نامزدی در انتخابات 1400 را ندارد. نزدیکان محمدباقر قالیباف هم اعلام و تأکید کردهاند که او قصدی برای شرکت در انتخابات یک سال آینده را ندارد. مجموع این شرایط به این معنی است که برای سران سه قوه، هم رقابتهای سیاسی دیروز پایان یافته است و هم در آینده رقابت انتخاباتی دیگری را تکرار نخواهند کرد. این یعنی ترکیب فعلی 14ماه تمام فرصت دارد تا شکل تازهای از همکاری و همافزایی قوا و ارکان کشور برای حل مشکلات را به نمایش بگذارند.
همکاری رقبا؛ تجربهای مسبوق به سابقه
انتخاب قالیباف به ریاست مجلس شورای اسلامی، به بحثهای بسیاری درباره کنارهم قرارگرفتن رقبای دیروز و شرایط همکاری آنان دامن زد. حتی شنبه گذشته که نخستین تصویر از این کنار هم قرار گرفتن در جلسه شورای عالی امنیت ملی منتشر شد، باز این بحثها جریان داشت. اما واقعیت این است که در جمهوری اسلامی، چنین اتفاقی عجیب یا بدیع نیست. گذشته از انتصاب رئیسی به قوه قضائیه که زمینه ساز همکاری سطح عالی رقبای دیروز شد، پیوند و همکاری رقبای انتخاباتی در سال 76 هم تجربه شده بود. در آن سال، سیدمحمد خاتمی از یک سو و حجتالاسلام علی اکبر ناطق نوری از سوی دیگر، همه تلاشها، ابزارها و ظرفیتهای خود را برای شکست دیگری و پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری بسیج کردند. اما درست ساعاتی پس از اعلام پیروزی قطعی خاتمی در این رقابت، ناطق نوری برای رقیب دیروز خود پیام تبریک فرستاد. ناطق نوری که رئیس مجلس شورای اسلامی بود، در رأی اعتماد به وزرای پیشنهاد رئیس جمهوری وقت نیز بیشترین همکاری را از خود نشان داد، سطحی از همکاری که حتی در مجلس ششم نیز تکرار نشد، مجلسی که به همسویی با رئیس جمهور وقت شهره بود. طبیعتاً میتوان تصور کرد که ناطق در مقام رئیس مجلس و خاتمی در مقام رئیس جمهوری، در جلسات شوراهای عالی، از امنیت ملی تا انقلاب فرهنگی در کنار هم قرار میگرفتند.
کرونا و تحریم به مثابه فرصت
باوجود این، اما شواهد و قرائن حاکی از آن است که برخلاف سال 76، امروز فرصت، زمینه و الزامات بیشتری برای همکاری رقبای دیروز وجود دارد. چرا که کرونا و تحریم به مثابه مخاطرات ناخوانده امروز ایران، هرچند بزنگاههای حساسی را پیش روی کشور قرار داده است، اما به همان اندازه زمینه و ظرفیت همراستایی و تشریک مساعی را نیز افزایش داده است. یا به تعبیر دیگر، این دو مخاطره، فرصتی برای حرکتهای زیگزاگی سیاسی باقی نگذاشتهاند و نه جامعه و نه شرایط کشور، چیزی جز همکاری را نمیطلبد. تجربه حکمرانی در شرایط خطیر کرونا، از اسفند سال گذشته تا امروز به خوبی تجربه شده است. پس از شیوع کرونا در ایران، ستاد ملی مقابله با کرونا تشکیل شد که در آن، همه قوای کشور، صداوسیما، نیروهای مسلح، حوزه علمیه، و حتی استانداران به صورت ویدئوکنفرانسی حضور و در تصمیمگیریها مشارکت دارند.
این شیوه جدید تصمیم گیری جمعی و توأم با هم افزایی، قطعاً به معنای تأمین نظرات تمام و کمال همه بخشها نیست، بلکه به این معنی است که پس از بیان همه نظرات و دغدغهها، در نهایت بهینهترین تصمیم با مشارکت همه اعضا و ارکان کشور اتخاذ میشود. به همین دلیل است که مدیریت کلان کشور در مقابله با کرونا، تا امروز بدون اختلاف از درون، یا بدون چالش سازی از سوی بخشهایی از حاکمیت بوده است و این چیزی جز اجماع همه ارکان بر روی تصمیمها و همکاری آنان برای دستیابی به بهترین نتیجه نیست. نه تنها این تجربه مفید حکمرانی میتواند همچنان تداوم یابد، بلکه شرایط تحریمی نیز همین امر را اقتضا دارد. بویژه اینکه رئیس جمهوری با تشریح خسارتهای تحریم بر اقتصاد کشور، از جمله کسری 50 میلیارد دلاری درآمدهای ارزی و نیز اعضای اقتصادی دولت با توضیح شرایط اقتصادی برای نمایندگان مجلس شورای اسلامی، ویژه بودن شرایط را بخوبی منعکس کردهاند. شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قوا، تمهیدی ویژه برای عبور کشور از مسألهای به نام تحریم است که خود زمینه دیگری برای همکاری و کاستن از نظرات اختلافی و رسیدن به تصویر مشترک و در نهایت تصمیم مشترک را برای قوای سهگانه کشور فراهم کرده است.
یک فرصت 14 ماهه
اینکه رئیس جمهوری چهارشنبه گذشته در جلسه هیات دولت تأکید کرد که «نمیخواهم دولت هرگز در مسأله حاشیهسازیها وارد شود و در 14 ماهی که از دولت باقی مانده، همه توانمان را باید برای حل مشکلات و رفاه مردم و تکمیل طرحهای نیمهتمام، بگذاریم» ناشی از حاکم شدن چنین شرایطی بر کشور است. همچنان که میتوان این طور هم تصور کرد که روحانی نمیخواهد در مدت باقی مانده از دولت خود، با قوای دیگر وارد چالش سیاسی شود، بلکه میخواهد همه توان خود و دولت را صرف حل مشکلات و رفاه مردم کند. اما این تلاش 14 ماهه کاری نیست که تنها از عهده دولت بر بیاید، بلکه نیازمند همراهی سایر ارکان هم هست. روحانی در سخنرانی افتتاحیه مجلس یازدهم، تصویری از این همراهی بدست داده است: «خواست بنده از مجلس یازدهم این است که در سال پایانی دولت و سال آغازین مجلس یازدهم بتوانیم دوران پیوند و پیروزی را شکل دهیم. دوره امروز، دوره ایستادگی و بردباری است؛ اما با پیوند با یکدیگر و حمایت یکدیگر و همافزایی کنار هم. به هیچ عنوان دنبال این نیستیم که مجلس شورای اسلامی در دو وظیفه بسیار مهم خود یعنی تقنین و نظارت، هیچ کجا کوتاه بیاید... دنبال این هستیم که رابطه دولت و رابطه مجلس به گونهای باشد که بتوانیم در این سال بسیار سخت و مشکل که هم با تحریم دشمن و تحریک دشمن مواجه هستیم، هم با ویروس خطرناک کرونا، در این شرایط بتوانیم کشور را اداره کنیم.»
اینکه روحانی 17 روز بعد از جلسه مجلس، در هیأت وزیران از شکلگیری «ائتلاف ملی برای زندگی» سخن گفت، میتواند ناظر بر خوشبینی او بر شکلگیری نوع تازهای از همکاری میان ارکان کشور باشد که امروز رقبای دیروز بر رأس آن تکیه زدهاند. او در این جلسه گفت که «امروز شاهد ائتلاف ملی برای سلامت و معیشت و در حقیقت ائتلاف ملی برای زندگی هستیم و این دستاورد بزرگی است که نباید از دست بدهیم.»
باید منتظر ماند و دید که تصویر منتشر شده از جلسه شنبه گذشته شورای عالی امنیت ملی، همان «پیوند برای پیروزی» یا «ائتلاف ملی برای زندگی» است؟ آیا تجربه پایان رقابتها در انتخابات 76، بهتر و کاملتر تکرار میشود؟ شرایط کشور جز این اقتضا نمیکند، اما باید منتظر ماند.
ائتلافی برای زندگی پیوندی برای پیروزی
علیرضا معزی
معاون ارتباطات دفتر رئیس جمهوری
برای جهان ما و برای ایران، باورنکردنی بود که به یکباره از سلامت تا سیاست، از اقتصاد تا فرهنگ و از معیشت تا معاشرت، در سایه یک تهدید عالمگیر قرار بگیرد. در این میان برای ما باورنکردنیتر بود چراکه تنگنای تحریم و تسلسل ناگواریها، اندک احتمالی باقی نگذاشته بود که شرایط دشوارتر از آنی بشود که بود اما هماره جایی برای شگفتزده شدن هست. ایران در تحریم، ایران مجروح از تلاطمها و ایران آسیبخورده از سیل و زلزله، گرفتار بحران ویروس کرونا شد و اینگونه بزرگترین بحران سلامت عمومی معاصر به شدیدترین تحریم معاصر گره خورد.
بحران «کرونا» تجربه تازهای برای تاریخ حکمرانی در ایران بود. همان ابتدا روشن بود که هراس عمومی، محدودیتها برای کسب و کار شهروندان و بسته شدن مرزها و... افکار عمومی را مشوش و بازارها را به تلاطم خواهد انداخت. اقتصادهای بزرگ و کشورهای توسعهیافته برای کوچک شدن آشکار اقتصادشان مهیا میشدند و این بدان معنا بود و هست که ضربات کرونا بر اقتصادی تحریم شده، کاریتر خواهد بود. سیاستگذاری بحران در ایران در این وضعیت، به مراتب دشوارتر از هر دولتی در هر جای دنیاست. در دشوارترین شرایط تاریخی حکمرانی در ایران، آنچه باعث همراستا شدن تلاشها، یکپارچه شدن حاکمیت و همافزایی حداکثری ظرفیتها شد، «ائتلاف برای زندگی» بود؛ ائتلافی ملی که فارغ از رنگها و نامها برای زندگی مردم همگرا شود.
کرونا، بحرانی چندساحتی بود و هست اما آنچه دردآورش میکند، تلخترش میکند، جانکاهش میکند، «جان عزیز» شهروندانی است که تهدید میشود. این «زندگی» است که محترمترین و ارزشمندترین چیز است، این جان شهروندان است که بزرگترین امانت مردم و بزرگترین تعهد حاکمیت است. آنقدر اهمیت زندگی، عینی و ملموس است، آنقدر ارزش زندگی گرانسنگ است که نباید جایی برای نزاع و کارشکنی باقی بماند. جان شهروندان، نه مذاکره است و نه توافق که موافقش باشیم یا نباشیم، جان شهروندان نه شعاری تبلیغاتی است و نه رنگی انتخاباتی که هوادارش باشیم یا نباشیم، جان شهروندان، آینه تمام «بود و باش» حاکمان در حکمرانی است؛ زندگی آخرین سنگر است و آخرین مرز.
باید آموخته باشیم که در سختترین وضعیتها و حتی در شدیدترین واگراییها این «زندگی» مردم است که ما را دوباره در کنار هم قرار میدهد. در آستانه سده جدید، باید بیشترین تعهد را به «زندگی» شهروندان نشان دهیم. رئیس جمهوری روحانی، هوشمندانه از «زندگی» نام برد و از ائتلافی ملی برای زندگی. رئیسجمهور، تجربه حکمرانی کرونا را نمودی از این ائتلاف میداند، مقطعی تاریخی و حیاتی که تهدید زندگی شهروندان اجازه نمیداد و نمیدهد که واگراییها و مقاومتهای بخشینگرانه، مشروع پنداشته شوند. در ائتلاف برای زندگی، منافع عینی شهروندان است که سبب میشود حکمرانیما، اختلافات جامانده را هضم کند و از منافع فروملی بگذرد. در ائتلافی برای زندگی، از دیپلماسی تا توانمندی دفاعی، برای زندگی ایرانیان بسیج خواهد شد و برای جان عزیز ایرانیان.
«ائتلاف برای زندگی»، بخشی از جنبشی بزرگتر است، کارزاری بزرگتر. «کارزار ملی برای زندگی». کارزاری فراگیر که از فداکاری نظام درمان، نقشآفرینی کنشگران داوطلب تا تعهد به مسئولیت اجتماعی شرکتها و بخش خصوصی گسترده است. رئیس جمهوری همه ارکان نظام را به تبعیت از کارزار بزرگ فرا میخواند، به ائتلاف برای زندگی تا با الگو گرفتن از حکمرانی در بحران کرونا، «پیروزی» را در «پیوند» ببینند و این پیوند کارگزاران نظام حتی در سختترین شرایط، بر زندگی شهروندان، کرامت شهروندان و منافع شهروندان، ناگسستنی باقی بماند. رئیس جمهوری میخواهد تا تجربه حکمرانی در برابر کرونا، در پسا کرونا و تبعات اقتصادیاش و فراتر از آن در برابر تحریم نیز تکرار شود چراکه تحریم همچنان بر صورت ایرانیان چنگ میزند. ائتلاف برای زندگی، تصویر ایرانی ایستاده در برابر تحریم است، ایرانی که حکمرانانش یکپارچه در برابر تحریم و در دفاع از زندگی شهروندان ایستاده باشند و کسی به دفاع از تحریم و جفایی بر زندگی شهروندان میشود، سخن نراند.
معاون ارتباطات دفتر رئیس جمهوری
برای جهان ما و برای ایران، باورنکردنی بود که به یکباره از سلامت تا سیاست، از اقتصاد تا فرهنگ و از معیشت تا معاشرت، در سایه یک تهدید عالمگیر قرار بگیرد. در این میان برای ما باورنکردنیتر بود چراکه تنگنای تحریم و تسلسل ناگواریها، اندک احتمالی باقی نگذاشته بود که شرایط دشوارتر از آنی بشود که بود اما هماره جایی برای شگفتزده شدن هست. ایران در تحریم، ایران مجروح از تلاطمها و ایران آسیبخورده از سیل و زلزله، گرفتار بحران ویروس کرونا شد و اینگونه بزرگترین بحران سلامت عمومی معاصر به شدیدترین تحریم معاصر گره خورد.
بحران «کرونا» تجربه تازهای برای تاریخ حکمرانی در ایران بود. همان ابتدا روشن بود که هراس عمومی، محدودیتها برای کسب و کار شهروندان و بسته شدن مرزها و... افکار عمومی را مشوش و بازارها را به تلاطم خواهد انداخت. اقتصادهای بزرگ و کشورهای توسعهیافته برای کوچک شدن آشکار اقتصادشان مهیا میشدند و این بدان معنا بود و هست که ضربات کرونا بر اقتصادی تحریم شده، کاریتر خواهد بود. سیاستگذاری بحران در ایران در این وضعیت، به مراتب دشوارتر از هر دولتی در هر جای دنیاست. در دشوارترین شرایط تاریخی حکمرانی در ایران، آنچه باعث همراستا شدن تلاشها، یکپارچه شدن حاکمیت و همافزایی حداکثری ظرفیتها شد، «ائتلاف برای زندگی» بود؛ ائتلافی ملی که فارغ از رنگها و نامها برای زندگی مردم همگرا شود.
کرونا، بحرانی چندساحتی بود و هست اما آنچه دردآورش میکند، تلخترش میکند، جانکاهش میکند، «جان عزیز» شهروندانی است که تهدید میشود. این «زندگی» است که محترمترین و ارزشمندترین چیز است، این جان شهروندان است که بزرگترین امانت مردم و بزرگترین تعهد حاکمیت است. آنقدر اهمیت زندگی، عینی و ملموس است، آنقدر ارزش زندگی گرانسنگ است که نباید جایی برای نزاع و کارشکنی باقی بماند. جان شهروندان، نه مذاکره است و نه توافق که موافقش باشیم یا نباشیم، جان شهروندان نه شعاری تبلیغاتی است و نه رنگی انتخاباتی که هوادارش باشیم یا نباشیم، جان شهروندان، آینه تمام «بود و باش» حاکمان در حکمرانی است؛ زندگی آخرین سنگر است و آخرین مرز.
باید آموخته باشیم که در سختترین وضعیتها و حتی در شدیدترین واگراییها این «زندگی» مردم است که ما را دوباره در کنار هم قرار میدهد. در آستانه سده جدید، باید بیشترین تعهد را به «زندگی» شهروندان نشان دهیم. رئیس جمهوری روحانی، هوشمندانه از «زندگی» نام برد و از ائتلافی ملی برای زندگی. رئیسجمهور، تجربه حکمرانی کرونا را نمودی از این ائتلاف میداند، مقطعی تاریخی و حیاتی که تهدید زندگی شهروندان اجازه نمیداد و نمیدهد که واگراییها و مقاومتهای بخشینگرانه، مشروع پنداشته شوند. در ائتلاف برای زندگی، منافع عینی شهروندان است که سبب میشود حکمرانیما، اختلافات جامانده را هضم کند و از منافع فروملی بگذرد. در ائتلافی برای زندگی، از دیپلماسی تا توانمندی دفاعی، برای زندگی ایرانیان بسیج خواهد شد و برای جان عزیز ایرانیان.
«ائتلاف برای زندگی»، بخشی از جنبشی بزرگتر است، کارزاری بزرگتر. «کارزار ملی برای زندگی». کارزاری فراگیر که از فداکاری نظام درمان، نقشآفرینی کنشگران داوطلب تا تعهد به مسئولیت اجتماعی شرکتها و بخش خصوصی گسترده است. رئیس جمهوری همه ارکان نظام را به تبعیت از کارزار بزرگ فرا میخواند، به ائتلاف برای زندگی تا با الگو گرفتن از حکمرانی در بحران کرونا، «پیروزی» را در «پیوند» ببینند و این پیوند کارگزاران نظام حتی در سختترین شرایط، بر زندگی شهروندان، کرامت شهروندان و منافع شهروندان، ناگسستنی باقی بماند. رئیس جمهوری میخواهد تا تجربه حکمرانی در برابر کرونا، در پسا کرونا و تبعات اقتصادیاش و فراتر از آن در برابر تحریم نیز تکرار شود چراکه تحریم همچنان بر صورت ایرانیان چنگ میزند. ائتلاف برای زندگی، تصویر ایرانی ایستاده در برابر تحریم است، ایرانی که حکمرانانش یکپارچه در برابر تحریم و در دفاع از زندگی شهروندان ایستاده باشند و کسی به دفاع از تحریم و جفایی بر زندگی شهروندان میشود، سخن نراند.
رفتار همگرایانه ایران با بحران کرونا
تقی آزاد ارمکی
جامعه شناس
شـــیوع کــــــرونـــــا و بحرانهای ناشــــی از آن در کشــور موجب اتحــاد و همبستگی ارکان مختلف حکومت در مقابله با این ویروس خطرناک شد ودستاورد آن مدیریت یکپارچهای را رقم زد. برای توجیه رابطه بین همبستگی درون حکومتی برای برون رفت از کرونا بهتر است چند واقعه را مرور کرده و سپس بررسی کنیم. منظور رئیسجمهوری از تشکیل ائتلاف ملی برای زندگی چیست؟ وضعیتی که در ایران همزمان با شیوع کرونا اتفاق افتاد با یک ناباوری روبهرو شد که میتوانست بسرعت تبدیل به یک مسأله جناحی شود و مدافعان و مخالفانی را پیدا کند ولی ...
با تصمیمگیری درون حاکمیتی که اتفاق افتاد -البته در این میان باید به نقش رهبری اشاره ویژهای کرد- خوشبختانه بیماری کرونا پدیدهای برای بازی گروههای سیاسی و مخالفان جناحی نشد. اتفاقاً آنجایی که همبستگی درون حاکمیتی اتفاق افتاد بلافاصله تقسیم کار اجتماعی بین نیروهای سپاه، بسیج و نیروی انتظامی شکل گرفت از طرف دیگر کرونا مسأله اصلی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و نهادها و وزارتخانههای دیگر از جمله وزارت تعاون کار و رفاه اجتماعی شد و هر کدام به شکلی و با هر توانایی سعی کردند اولاً این قصه را بفهمند، ثانیاً کرونا را به رسمیت بشناسند و سوماً در تقلیل کاهش اثرات کرونا مشارکت کنند. به نظرم میتوان گفت که ما یکی از کشورهایی در دنیا هستیم که به شکل درخشانی توانستیم کرونا را مدیریت و از اشاعه و تکثیر آن جلوگیری کنیم چون در ایران استعداد اینکه یک میلیون نفر بهخاطر کرونا کشته شود، وجود داشت به هر حال فقر، تحریم و خیلی از مشکلات در شبکه بهداشت و درمان کشور وجود دارد. در حالی که وجود اراده ملی موجب شد تا از شیوع گسترده بیماری کرونا جلوگیری و خوب مدیریت شود. کافی است این تجربه را در دنیا نگاه کنید مثلاً در امریکا چون کرونا پدیدهای برای مقابله با گروههای سیاسی تلقی شد از دل آن ماجرای سیاه پوستها در آمده و نظام سیاسی امریکا در مقابل چالش کرونا قرار گرفته است ماجرا الان فقط کرونا نیست بلکه ماجرای دیگری هم بروز پیدا کرده که میتواند آن کشور را به چند بخش تقسیم کند؛ آدمهایی که دور شهرها را گرفتند پدیده عجیبی است که میتوانست قصه درازی داشته باشد. بنابراین دو تا رفتارهمگرایانه مثل ایران و رفتار واگرایانه و تضادی و تزاحمی سیاسی مثل جمهوریخواهها درخصوص کرونا تجربه دیگری را رقم زده است. لازم است ما از این موضوع درس بگیریم چرا که پیام رئیس جمهوری هم همین را میگوید. ما باید بازگشت به وحدت نظر، وحدت رویه و تقسیم کار اجتماعی در مقابل ویروس کرونا را داشته باشیم تا این بیماری وارد موج دوم و سوم نشود بلکه تبدیل به پدیدهای شود که با آن بحران ، مقابله کنیم بنابراین اگر این اتفاق بیفتد ما با یک تقسیم کار اجتماعی مستمر در مقابله با بحرانها روبه رو خواهیم بود. البته ناگفته نماند ما سیل داشتیم ونشان داد که تقسیم کار نداشتیم. زلزله و بهم ریختگی و آشوبهای دیگری هم داشتیم و چون تقسیم کار نبود هزینه اش برای جامعه بیشتر شد. لذا این میتواند درسی باشد و از داخل آن یک استراتژی بیرون بیاید تا در شرایط بحران براساس انسجام مدیریتی، وحدت فکر، اندیشه و رویه بتوانیم با کمترین هزینهها ازاین بحرانها عبور کنیم. پس روشهای مدیریتی کرونا میتواند برای مقابله با وضعیتهای خاص و ناهنجار بهعنوان یک استراتژی و درس در نظر گرفته شود. لذا آنچه رئیس جمهوری عنوان کرده است را ضروری میدانم و از واجبات مدیریتی کشور است تا بتوانیم از ماجرای کرونا عبور کنیم و بعد ببینیم با چه استراتژی میتوانیم وحدت گرایانه با بحرانهای کشور مقابله کنیم و با کمترین هزینه روبه رو شویم. آنچه میتواند ضرورت وحدت و انسجام ملی کرونا را مورد آسیب قرار دهد این است که فکر کنیم کرونا تمام شده است. همچنین اگر ما هزینه کمی درمقابله با کرونا دادیم پس میتوانیم در برابر بحرانها هم هزینه کمتری بدهیم. البته باید به این نکته هم توجه داشت که کرونا برای مدت طولانی هست و باید این وحدت رویه را داشته باشیم، دوم اینکه معلوم نیست در بحرانهای دیگری که پیش میآید اگر وحدت رویه نداشته باشیم چه بسا آسیب جدی تری ببینیم این گلوگاه مهمی برای مدیریت کشور است حالا فرقی نمیکند هر کسی که رئیس جمهوری، وزیر و یا وکیل باشد مهم این است بتوانیم به یک نبوغ مدیریتی کشور برسیم. کرونا میتواند بلوغ تام و چند وجهی برای ما ایجاد کند اگر واحد منسجم و مبتنی بر تقسیم کار انجام ندهیم ممکن است در معرض بحرانهای دیگر قرار بگیریم و با خوش خیالی و ساده انگاری دچار آسیبهای جدی خواهیم شد.
احیای طبقه متوسط ضرورت آینده سیاسی ایران
محمدرضا مرادی طادی
دکترای علوم سیاسی و تحلیلگر
عموماً در جامعه شناسی و علوم سیاسی، طبقه متوسط را یکی از بازیگران اصلی در ثبات و دگرگونی ساختارهای موجود میشناسند. طبقه متوسط غالباً کارگزار اصلی تحولخواهی و برابریجویی لحاظ شده است که میتواند به مثابه یک موتور پیشران جامعه را از رکود و رخوت نجات دهد و آن را به پیش ببرد. بدین معنا طبقه متوسط معمولاً محمل بسط و گسترش انگارهها و کنشهایی است که در نهایت موجب تکامل ساختارها و دگرگونی نظام اجتماعی میشود. به طور معمول، طبقه متوسط در هر پدیده اجتماعی فراگیر، مانند انقلاب یا اصلاحات سیاسی و اجتماعی گسترده، نیروی اصلی و تأثیرگذار بوده است. از این منظر، اگرچه همیشه و همه جا، تنشی جدی و گاه رادیکال میان نظام سیاسی مستقر (با رویکردهای محافظه کارانه) و طبقه متوسط (با خواستههایی اصلاحی یا انقلابی) وجود داشته است، اما در نهایت و با نگاهی بلند مدت قدرت و گستردگی طبقه متوسط برای حیات اجتماعی حیاتی بوده و فقدان و غیبت آن میتواند آسیب های جدی را در پی داشته باشد. اما طبقه متوسط چیست و به کدامین گروهبندی اجتماعی اطلاق میشود؟
در جامعه شناسی تعریف طبقه متوسط، مانند بیشتر تعاریف دیگر، محل مناقشه و منازعهای جدی بوده و عموماً و غالباً اجماعی بر سر تعریف آن وجود ندارد، با این حال میتوان طبقه متوسط را در یک معیارشناسی دوگانه بر مبنای مؤلفههایی اقتصادی/فرهنگی تعریف کرد. بدین معنا که طبقهای با تمایلات فرهنگی و ارزشی متمایل به بالا و توانمندی اقتصادی متمایل به پایین. و شاید همین دوگانگی باشد که دینامیسم اجتماعی این طبقه را شکل میدهد؛ چرا که میخواهد از نظر ارزش ها و هنجارهای حاکم با طبقات بالای اجتماع تشابه داشته باشد و از سویی دیگر از طبقات پایین کنده شود و این خواست و اراده درونی در بستر اقتصاد رخ میدهد لذا اعضای طبقه از یک سو خواهان ارتقای دهک اقتصادی خود و از سوی دیگر تغییر ذائقه فرهنگی و سبک زندگی خویشاند تا تمایز اقتصادی/فرهنگی از طبقه پایین و تشابه اقتصادی/فرهنگی با طبقات بالادست را کسب کنند.
اما طبقه متوسط در ایران؛ طبقهای که در تمام تحولات اجتماعی چند دهه گذشته نیروی فعال و مؤثر بوده، اکنون در چه وضعیتی به سر میبرد؟ طبقه متوسط در ایران معاصر در بستر شهری نشینی و تابعی از سیاستهای مدرنیزاسیون پهلوی تکوین یافت، اما بسط و گسترش این طبقه در همان دوگانگی اقتصادی/فرهنگی شکل گرفت؛ چرا که رفاه اقتصادی نتوانست این طبقه را با ایدئولوژی رژیم همراه کند، لذا تضادی رادیکال میان این دو پایگاه قدرت در انقلاب 57 شکل گرفت که نهایتاً به فروپاشی نظم مستقر منتهی شد. دولت انقلابی که از دل انقلاب اسلامی بیرون آمده بود، به تبع یک انقلاب اجتماعی فراگیر، مجبور بود و ناگزیر تا طبقه متوسط را بر مبنای گفتمان مختار خودش بازسازی کند. اگرچه این تغییر در پایگاه اجتماعی طبقه متوسط تا دو دهه بعد از انقلاب، بنا به دلایل مختلف، جواب داده بود، اما بر مبنای همان دینامیسم پیش گفته، تنش هایی میان گفتمان حاکم و طبقات شهری (با پیشقراولی طبقه متوسط) رخ داد که بروز سیاسی آن را میتوان در حوادثی همچون دوم خرداد 76، هجده تیر 78، رخدادهای بعد از انتخابات 88 و دو دوره هیجانات انتخاباتی 92 و 96 نظاره کرد. در تمام این رخدادها، اگرچه ظاهر امر ناظر بر اختلافاتی جدی میان نظام سیاسی و بخشی از ساخت اجتماعی به پیشگامی طبقه متوسط است، اما باطن امر بر پویایی و تحول طلبی و دگرگونی خواهی اشاره دارد که رمز توسعه اجتماعی، به معنای عام آن است.
اما رصد تحولات اقتصادی در یک دهه گذشته نشان میدهد که طبقه متوسط از یک سو در حال «آب رفتن» است و از سویی دیگر دینامیسم درونی خودش را از دست داده است. آب رفتگی یا کوچک شدن طبقه متوسط را باید در ساخت اقتصاد دنبال کرد و زوال دینامیسم طبقه را در جغرافیای سیاست.
مشکلات ساختاری اقتصاد ایران، در کنار درگیری و تنش در سیاست خارجی و برخی از سوء مدیریت های داخلی، میراث متراکمی هستند که از هر دولت به دولت بعدی به ارث میرسند و خاصیت گلوله برفی پیدا میکنند، بدین معنا که در گذر زمان حجیمتر میشوند. از همین رو، فشارهای اقتصادی متعدد و مختلف، مانند تورم و بیکاری و رشد اقتصادی منفی، موجب شده که در یک دهه گذشته طبقه متوسط ایران سال به سال کوچکتر شود و به جای آنکه از دهکهای پایین اجتماع کنده شود متأسفانه دچار ریزش شده و در واقع دهکهای متوسط به دهکهای پایین ملحق شدهاند. این فرآیند فقیرشدگی و انقباض اقتصادی طبقه متوسط تأثیر خودش را بر رفتارهای سیاسی و فرهنگی آن نیز گذاشته است.
طبقه متوسطی که از نظر اقتصادی آب رفته است، دیگر نمیتواند ارزشها و انگارههای فرهنگی متعالی قبلی را دنبال کند. تئاتر، سینما، کتاب و مطبوعات، موسیقی و شعر (یعنی ابزارهای گذران اوقات فراغت و مصرف فرهنگی) دیگر علقههای اصلی این طبقه نیست و بیشاز آنکه بخواهد موتور تحول خواهی سیاسی باشد، دل نگران دغدغههای معیشتی روزمرهاش شده است. «نان» موضوعیت پیدا میکند و فرهنگ و سیاست به «حاشیه» رانده میشود، تا همین «حاشیه» پاشنه آشیل ساخت اجتماعی گردد. چرا؟ قبل از اینکه به این چرا پاسخ بگوییم (که در مقام نتیجه بحث خواهد آمد)، بهتر است یک سؤال فرعی بپرسیم: آیا زوال طبقه متوسط برای نظامهای سیاسی مستقر مطلوب است؟
اگر ساختار استنتاج مطالب بالا را دنبال کنیم، به احتمال قوی، در پاسخ به پرسش فوقالذکر، سریعاً خواهیم گفت بله! مطلوب هر نظام سیاسی این است که موی دماغی مانند طبقه متوسط تحولخواه برابریطلب نداشته باشد، چرا که نظم مستقر بهدنبال تثبیت استقرار خویش است و دینامیسم و پویایی طبقهای دائماً معترض که گاه خواهان اصلاح است و گاهی طالب رویکردهای انقلابی بیتردید مطلوب آن نیست. اما با موشکافی دقیقتر متوجه میشویم که برعکس، همه نظامهای سیاسی باید در تقویت طبقه متوسط بکوشند. طبقه متوسط کانال انتقال مطالبات و خواستههای اجتماعی- سیاسی به سیستم تصمیمگیری است و از آنجایی که این فرآیند تعامل در بستر مناسبات قانونی و نهادهای جامعه مدنی رخ میدهد، عموماً با حداقل خشونت همراه است و آنها (اعضای طبقه متوسط) غالباً رویهای مسالمتآمیز را در پیش میگیرند، اما وقتی «نان» موضوعیت پیدا کرد و فرهنگ و سیاست به «حاشیه» رانده شد، حاشیه بر متن غلبه پیدا میکند و با زوال طبقه متوسط چه بسا حاشیهنشینان بر مناسبات مدنی حاکم شوند.
خلاصه کلام، با انقباض و در نهایت تجزیه طبقه متوسط، جامعه میان دو کانون حداکثری (حداکثر ثروت و امکانات و حداکثر فقر و بیامکاناتی) دوقطبی میشود و این دوقطبی شدن موجب رفتارهای سیال، آشفته، بیمبنا و چارچوبناپذیر میشود. از دست رفتن طبقه متوسط به معنای خارج شدن سیاست و مناسبات اجتماعی از چارچوبهای حقوقی آن است که در نهایت منجر به نابودی جامعه مدنی نیز میشود. لذا، با این نگاه میتوان گفت، بازسازی و احیای طبقه متوسط برای آینده سیاسی ایران ضرورتی است که باید بیهیچ اغماضی در دستور کار قرار گیرد.
دکترای علوم سیاسی و تحلیلگر
عموماً در جامعه شناسی و علوم سیاسی، طبقه متوسط را یکی از بازیگران اصلی در ثبات و دگرگونی ساختارهای موجود میشناسند. طبقه متوسط غالباً کارگزار اصلی تحولخواهی و برابریجویی لحاظ شده است که میتواند به مثابه یک موتور پیشران جامعه را از رکود و رخوت نجات دهد و آن را به پیش ببرد. بدین معنا طبقه متوسط معمولاً محمل بسط و گسترش انگارهها و کنشهایی است که در نهایت موجب تکامل ساختارها و دگرگونی نظام اجتماعی میشود. به طور معمول، طبقه متوسط در هر پدیده اجتماعی فراگیر، مانند انقلاب یا اصلاحات سیاسی و اجتماعی گسترده، نیروی اصلی و تأثیرگذار بوده است. از این منظر، اگرچه همیشه و همه جا، تنشی جدی و گاه رادیکال میان نظام سیاسی مستقر (با رویکردهای محافظه کارانه) و طبقه متوسط (با خواستههایی اصلاحی یا انقلابی) وجود داشته است، اما در نهایت و با نگاهی بلند مدت قدرت و گستردگی طبقه متوسط برای حیات اجتماعی حیاتی بوده و فقدان و غیبت آن میتواند آسیب های جدی را در پی داشته باشد. اما طبقه متوسط چیست و به کدامین گروهبندی اجتماعی اطلاق میشود؟
در جامعه شناسی تعریف طبقه متوسط، مانند بیشتر تعاریف دیگر، محل مناقشه و منازعهای جدی بوده و عموماً و غالباً اجماعی بر سر تعریف آن وجود ندارد، با این حال میتوان طبقه متوسط را در یک معیارشناسی دوگانه بر مبنای مؤلفههایی اقتصادی/فرهنگی تعریف کرد. بدین معنا که طبقهای با تمایلات فرهنگی و ارزشی متمایل به بالا و توانمندی اقتصادی متمایل به پایین. و شاید همین دوگانگی باشد که دینامیسم اجتماعی این طبقه را شکل میدهد؛ چرا که میخواهد از نظر ارزش ها و هنجارهای حاکم با طبقات بالای اجتماع تشابه داشته باشد و از سویی دیگر از طبقات پایین کنده شود و این خواست و اراده درونی در بستر اقتصاد رخ میدهد لذا اعضای طبقه از یک سو خواهان ارتقای دهک اقتصادی خود و از سوی دیگر تغییر ذائقه فرهنگی و سبک زندگی خویشاند تا تمایز اقتصادی/فرهنگی از طبقه پایین و تشابه اقتصادی/فرهنگی با طبقات بالادست را کسب کنند.
اما طبقه متوسط در ایران؛ طبقهای که در تمام تحولات اجتماعی چند دهه گذشته نیروی فعال و مؤثر بوده، اکنون در چه وضعیتی به سر میبرد؟ طبقه متوسط در ایران معاصر در بستر شهری نشینی و تابعی از سیاستهای مدرنیزاسیون پهلوی تکوین یافت، اما بسط و گسترش این طبقه در همان دوگانگی اقتصادی/فرهنگی شکل گرفت؛ چرا که رفاه اقتصادی نتوانست این طبقه را با ایدئولوژی رژیم همراه کند، لذا تضادی رادیکال میان این دو پایگاه قدرت در انقلاب 57 شکل گرفت که نهایتاً به فروپاشی نظم مستقر منتهی شد. دولت انقلابی که از دل انقلاب اسلامی بیرون آمده بود، به تبع یک انقلاب اجتماعی فراگیر، مجبور بود و ناگزیر تا طبقه متوسط را بر مبنای گفتمان مختار خودش بازسازی کند. اگرچه این تغییر در پایگاه اجتماعی طبقه متوسط تا دو دهه بعد از انقلاب، بنا به دلایل مختلف، جواب داده بود، اما بر مبنای همان دینامیسم پیش گفته، تنش هایی میان گفتمان حاکم و طبقات شهری (با پیشقراولی طبقه متوسط) رخ داد که بروز سیاسی آن را میتوان در حوادثی همچون دوم خرداد 76، هجده تیر 78، رخدادهای بعد از انتخابات 88 و دو دوره هیجانات انتخاباتی 92 و 96 نظاره کرد. در تمام این رخدادها، اگرچه ظاهر امر ناظر بر اختلافاتی جدی میان نظام سیاسی و بخشی از ساخت اجتماعی به پیشگامی طبقه متوسط است، اما باطن امر بر پویایی و تحول طلبی و دگرگونی خواهی اشاره دارد که رمز توسعه اجتماعی، به معنای عام آن است.
اما رصد تحولات اقتصادی در یک دهه گذشته نشان میدهد که طبقه متوسط از یک سو در حال «آب رفتن» است و از سویی دیگر دینامیسم درونی خودش را از دست داده است. آب رفتگی یا کوچک شدن طبقه متوسط را باید در ساخت اقتصاد دنبال کرد و زوال دینامیسم طبقه را در جغرافیای سیاست.
مشکلات ساختاری اقتصاد ایران، در کنار درگیری و تنش در سیاست خارجی و برخی از سوء مدیریت های داخلی، میراث متراکمی هستند که از هر دولت به دولت بعدی به ارث میرسند و خاصیت گلوله برفی پیدا میکنند، بدین معنا که در گذر زمان حجیمتر میشوند. از همین رو، فشارهای اقتصادی متعدد و مختلف، مانند تورم و بیکاری و رشد اقتصادی منفی، موجب شده که در یک دهه گذشته طبقه متوسط ایران سال به سال کوچکتر شود و به جای آنکه از دهکهای پایین اجتماع کنده شود متأسفانه دچار ریزش شده و در واقع دهکهای متوسط به دهکهای پایین ملحق شدهاند. این فرآیند فقیرشدگی و انقباض اقتصادی طبقه متوسط تأثیر خودش را بر رفتارهای سیاسی و فرهنگی آن نیز گذاشته است.
طبقه متوسطی که از نظر اقتصادی آب رفته است، دیگر نمیتواند ارزشها و انگارههای فرهنگی متعالی قبلی را دنبال کند. تئاتر، سینما، کتاب و مطبوعات، موسیقی و شعر (یعنی ابزارهای گذران اوقات فراغت و مصرف فرهنگی) دیگر علقههای اصلی این طبقه نیست و بیشاز آنکه بخواهد موتور تحول خواهی سیاسی باشد، دل نگران دغدغههای معیشتی روزمرهاش شده است. «نان» موضوعیت پیدا میکند و فرهنگ و سیاست به «حاشیه» رانده میشود، تا همین «حاشیه» پاشنه آشیل ساخت اجتماعی گردد. چرا؟ قبل از اینکه به این چرا پاسخ بگوییم (که در مقام نتیجه بحث خواهد آمد)، بهتر است یک سؤال فرعی بپرسیم: آیا زوال طبقه متوسط برای نظامهای سیاسی مستقر مطلوب است؟
اگر ساختار استنتاج مطالب بالا را دنبال کنیم، به احتمال قوی، در پاسخ به پرسش فوقالذکر، سریعاً خواهیم گفت بله! مطلوب هر نظام سیاسی این است که موی دماغی مانند طبقه متوسط تحولخواه برابریطلب نداشته باشد، چرا که نظم مستقر بهدنبال تثبیت استقرار خویش است و دینامیسم و پویایی طبقهای دائماً معترض که گاه خواهان اصلاح است و گاهی طالب رویکردهای انقلابی بیتردید مطلوب آن نیست. اما با موشکافی دقیقتر متوجه میشویم که برعکس، همه نظامهای سیاسی باید در تقویت طبقه متوسط بکوشند. طبقه متوسط کانال انتقال مطالبات و خواستههای اجتماعی- سیاسی به سیستم تصمیمگیری است و از آنجایی که این فرآیند تعامل در بستر مناسبات قانونی و نهادهای جامعه مدنی رخ میدهد، عموماً با حداقل خشونت همراه است و آنها (اعضای طبقه متوسط) غالباً رویهای مسالمتآمیز را در پیش میگیرند، اما وقتی «نان» موضوعیت پیدا کرد و فرهنگ و سیاست به «حاشیه» رانده شد، حاشیه بر متن غلبه پیدا میکند و با زوال طبقه متوسط چه بسا حاشیهنشینان بر مناسبات مدنی حاکم شوند.
خلاصه کلام، با انقباض و در نهایت تجزیه طبقه متوسط، جامعه میان دو کانون حداکثری (حداکثر ثروت و امکانات و حداکثر فقر و بیامکاناتی) دوقطبی میشود و این دوقطبی شدن موجب رفتارهای سیال، آشفته، بیمبنا و چارچوبناپذیر میشود. از دست رفتن طبقه متوسط به معنای خارج شدن سیاست و مناسبات اجتماعی از چارچوبهای حقوقی آن است که در نهایت منجر به نابودی جامعه مدنی نیز میشود. لذا، با این نگاه میتوان گفت، بازسازی و احیای طبقه متوسط برای آینده سیاسی ایران ضرورتی است که باید بیهیچ اغماضی در دستور کار قرار گیرد.
بازگشت به مهد
بعد از چند ماه تعطیلی به دلیل کرونا مهدکودکها دوباره بازگشایی شدهاند. خانواده ها نگران حضور کودکانشان در مهدها هستند ولی کودکان شاد از دیدار دوستان و بازی با آن ها.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
باید در شریعتی ناقدانه و سنجشگرانه اندیشید
-
از ابتدای تیرماه فرزندان مادران ایرانی دارای همسر خارجی شناسنامه می گیرند
-
ما ماندیم و اسدالله خان شعبون ابراهیم خوابگزار اتابک اعظم
-
بهترین نقشی که او ثبت کرد
-
بسته مسکن
-
همکاران امروز ، رقیبان دیروز
-
ائتلافی برای زندگی پیوندی برای پیروزی
-
رفتار همگرایانه ایران با بحران کرونا
-
احیای طبقه متوسط ضرورت آینده سیاسی ایران
-
بازگشت به مهد
اخبارایران آنلاین